مترادف ورزیدگی : آزمودگی، پختگی، تبحر، خبرگی، کارکشتگی، مهارت، توان، قدرت
ورزیدگی
مترادف ورزیدگی : آزمودگی، پختگی، تبحر، خبرگی، کارکشتگی، مهارت، توان، قدرت
فارسی به انگلیسی
experience, training
experience, proficiency
فارسی به عربی
تجربة , مهارة
مترادف و متضاد
آزمودگی، پختگی، تبحر، خبرگی، کارکشتگی، مهارت
توان، قدرت
۱. آزمودگی، پختگی، تبحر، خبرگی، کارکشتگی، مهارت
۲. توان، قدرت
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی
ازمایش، خبرگی، مکتب، تجربه، ورزیدگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی
فرهنگ فارسی
ورزیده بودن تجربه داشتن : در هنر خود ورزیدگی و مهارت نشان میداد.
فرهنگ معین
(وَ دِ یا دَ ) (اِمص . ) تجربه داشتن .
لغت نامه دهخدا
ورزیدگی. [ وَ دَ / دِ ]( حامص ) حاصل مصدر است از ورزیدن. ورزیده بودن. تجربه داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ورزیدن شود.
فرهنگ عمید
ورزیده بودن.
کلمات دیگر: