مترادف باشنده : ساکن، مقیم، اهل، شهروند
باشنده
مترادف باشنده : ساکن، مقیم، اهل، شهروند
فارسی به انگلیسی
denizen, entity, inhabitant, resident, settler
مترادف و متضاد
ساکن، مقیم
اهل، شهروند
۱. ساکن، مقیم
۲. اهل، شهروند
فرهنگ فارسی
( اسم ) ساکن مقیم آرام گیرنده . جمع : باشندگان .
لغت نامه دهخدا
باشنده. ( ش َ دَ / دِ ) ( نف ) نعت فاعلی از باشیدن. || اهل. ( صراح اللغة ). قاطن. ( منتهی الارب ). ساکن. ( صراح اللغة ) ( آنندراج ). مقیم. ( ناظم الاطباء ). ج ، باشندگان : و نجیب الدوله افغان یوسف زی با پانزده هزار سوار افغان که باشنده هندوستان بود پس از ورود شاه درانی به نزدیکی دهلی خدمت شاه درانی آمده...( مجمل التواریخ گلستانه ). و رجوع به باشندگان شود.
فرهنگ عمید
۱. حاضر، موجود.
۲. ساکن، مقیم، آرام گیرنده.
۲. ساکن، مقیم، آرام گیرنده.
کلمات دیگر: