مترادف همدست : شریک، متفق، معاون، معین، همراه
همدست
مترادف همدست : شریک، متفق، معاون، معین، همراه
فارسی به انگلیسی
collaborator, aid, accomplice, companion, accompaniment
accessory, accomplice, ally, confederate, conspirator, fellow
فارسی به عربی
شریک , صاحب , متعاون , متواطی , مساعدة
مساعد , ملحق
مساعد , ملحق
شريک , صاحب , متعاون , متواطي , مساعدة
مترادف و متضاد
شریک، متفق، معاون، معین، همراه
معاون جرم، هم دست، شریک، منضمات، لوازم فرعی، همدست، نمائات و نتایج، لوازم یدکی، تابع، فروع و ضمائم
معاون جرم، هم دست
هم دست، شریک یا معاون جرم
هم دست، یاور
هم دست
هم دست، کمک، یار، دستیار، معاون استاد
هم دست، کمک، یاری، یاور، حمایت، مساعدت، مددکار، معونت
هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انباز
هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار
هم دست، کمک، یار، یاور، معین، معاون
هم دست، شریک، یار، رفیق، بابا
هم دست، هم کار، همکاری کننده
فرهنگ فارسی
شریک، رفیق، همکار، دوتن که درکاری بهم کمک نمایند
فرهنگ معین
( ~. دَ ) (ص . ) شریک ، همکار.
لغت نامه دهخدا
هم دست. [ هََ دَ ]( ص مرکب ) همدست. شریک و رفیق. ( برهان ) :
نه ز همدستان ماننده به همدستی
نه ز همکاران ماننده بدو یک تن.
اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد.
کوش که همدست به دست آوری.
یکی دزد گردد یکی پرده دار.
مبارزانی همدست و لشکری هم پشت
درنگ پیشه به فرّ و شتابکار به کر.
گه اندر بیشه ها با شیر در کار.
گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا.
اگرچه مریم او را هست همدست
همی خواهد که باشد با تو پیوست.
در آن ساعت که از می مست گشتی
به بوسه با ملک همدست گشتی.
به بوسه با ملک همدست گشتند.
سرهنگ خراب و پاسبان مست.
همه همدستی اوفتاده ٔاو
همه در بسته ای گشاده او.
نه ز همدستان ماننده به همدستی
نه ز همکاران ماننده بدو یک تن.
فرخی.
دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد.
خاقانی.
پای نهادی چو در این داوری کوش که همدست به دست آوری.
نظامی.
چه دانی که همدست گردند و یاریکی دزد گردد یکی پرده دار.
سعدی.
|| متفق. ( برهان ) : مبارزانی همدست و لشکری هم پشت
درنگ پیشه به فرّ و شتابکار به کر.
فرخی.
گه اندر جنگ با شمشیر همدست گه اندر بیشه ها با شیر در کار.
فرخی.
گاهی سموم قهرتو همدست با خزان گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا.
سعدی.
|| همنشین. || همسر. ( برهان ) : اگرچه مریم او را هست همدست
همی خواهد که باشد با تو پیوست.
نظامی.
|| هم آغوش. همخواب : در آن ساعت که از می مست گشتی
به بوسه با ملک همدست گشتی.
نظامی.
حریفان از نشستن مست گشتندبه بوسه با ملک همدست گشتند.
نظامی.
سلطان و ایازهر دو همدست سرهنگ خراب و پاسبان مست.
نظامی.
|| هم زور. ( برهان ) : همه همدستی اوفتاده ٔاو
همه در بسته ای گشاده او.
نظامی.
فرهنگ عمید
دو تن که کاری را به کمک هم انجام بدهند، شریک، رفیق، همکار.
دانشنامه عمومی
همدست (به انگلیسی: Helpmates) نام فیلمی کمدی با نقش آفرینی لورل و هاردی است.
۲۳ ژانویه ۱۹۳۲ (۱۹۳۲-01-۲۳)
هاردی از غیاب همسرش استفاده می کنند و یک مهمانی می دهد و پس اندازش را نیز در یک بازی می بازد. روز بعد تلگرافی به دست اش می رسد که در آن نوشته شده همسرش تا ظهر به خانه بر می گردد.
۲۳ ژانویه ۱۹۳۲ (۱۹۳۲-01-۲۳)
هاردی از غیاب همسرش استفاده می کنند و یک مهمانی می دهد و پس اندازش را نیز در یک بازی می بازد. روز بعد تلگرافی به دست اش می رسد که در آن نوشته شده همسرش تا ظهر به خانه بر می گردد.
wiki: همدست
همدست (فیلم). همدست (به انگلیسی: Helpmates) نام فیلم طنزی با نقش آفرینی لورل و هاردی است.
wiki: همدست (فیلم)
پیشنهاد کاربران
انباز، شریک، متفق، معاون، معین، همراه
Complicit
When they fail to take decisive action, history will judge them as complicit
When they fail to take decisive action, history will judge them as complicit
کلمات دیگر: