کلمه جو
صفحه اصلی

بالان


مترادف بالان : بالانه، دالان، دهلیز، راهرو سرپوشیده، تله، دام، بالنده، رشدیابنده، رشدکننده، مجرب

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: bālān) (در قدیم) بالنده ، رشد کننده ، نمو کننده .


اسم: بالان (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: bālān) (فارسی: بالان) (انگلیسی: balan)
معنی: بالنده، رشد کننده، نمو کننده

مترادف و متضاد

۱. بالانه، دالان، دهلیز، راهرو سرپوشیده
۲. تله، دام
۳. بالنده، رشدیابنده، رشدکننده
۴. مجرب


فرهنگ فارسی

دالان، دهلیزخانه به معنی دام و تله، بالیدن
( صفت ) ۱ - بالنده ۲ - در حال بالیدن در حال نمو کردن .
تله جانوران است

فرهنگ معین

( اِ. ) دهلیز خانه .

لغت نامه دهخدا

بالان. ( نف ) نموکننده.( انجمن آرای ناصری ). بالنده. ( آنندراج ). که در حال بالیدن بود. ( از فرهنگ رشیدی ). نامی. نامیه. ( یادداشت مؤلف ). بالاشونده. ( فرهنگ لغات شاهنامه ). بلندشونده. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). مترعرع :
سرو بالان شمایم سر بالین مرا
تازه دارید به نم کابر سمائید همه.
خاقانی.
سرو بالان که ز بالین سرش آمد بستوه
دایگان را تن نالانش ببر بازدهید.
خاقانی.
صورت رحمی بود بالان شود
صورت زخمی بود نالان شود.
مولوی.
|| فخرکننده. ( فرهنگ نظام ). نازنده : فلان به علم خود بالان است. بالنده و نازان است. ( از فرهنگ نظام ).
- بالان کنان ؛ فخرکنان :
آن کیست کاندر آید بالان کنان از آن در
رویی چو بوستانی از آب آسمان تر.
فرخی.
|| جنبان. ( حاشیه فرهنگ رشیدی ). متحرک. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) :
باز تا صنعتی دراندازد
ریش بالان بسوی ره تازد.
سنایی ( از رشیدی ).
کرده ز برای خربطی چند
از باد بروت و ریش بالان.
خاقانی.
|| حرکت دهنده. ( فرهنگ نظام ). || به معنی بجنبان امر از مصدر بالاندن. ( فرهنگ نظام ).

بالان. ( اِ ) تله جانوران. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ لغات شاهنامه ) ( انجمن آرای ناصری ). تله ای که بدان جانوران گیرند.( ناظم الاطباء ). صاحب انجمن آرا گوید: از اینجاست کسی که مجرب در امور باشد و به مصائب گرفتار شود او راگرگ بالان دیده گویند و این مشهور است و بقول رشیدی باران غلط است ، ولی از بیت نظامی باران فهمیده میشود چه گرگان در ایام زمستان و روز باران بجهت طعمه بیرون آیند و بر سر راهها و دیها کمین کنند و اگر چیزی بچنگ ایشان نیفتد ناچار یکی از هم جنسهای خود را به اجتماع ریخته بدرند و بخورند. نظامی گفته :
ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر
که گرگینه پوشد بجای حریر.
و دیگری گفته است :
دوش میرفتم بکوی یار بارانم گرفت
در میان عاشقان من گرگ باران دیده ام.
( انجمن آرای ناصری ص 72 ) ( آنندراج ). و وجه تسمیه را اینطور ذکر کنند که گرگ تا وقتی باران ندیده است از آن بسیار می ترسد و حتی الامکان احتیاط میکند تا اینکه بر سبیل اتفاق مجبور به خوردن باران شود بعد از آن دیگر نمی ترسد، از این جهت مثل مذکور برای کسی استعمال می شود که مجرب و زیرک شده باشد. ( فرهنگ نظام ).

بالان . (اِ) تله ٔ جانوران . (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ لغات شاهنامه ) (انجمن آرای ناصری ). تله ای که بدان جانوران گیرند.(ناظم الاطباء). صاحب انجمن آرا گوید: از اینجاست کسی که مجرب در امور باشد و به مصائب گرفتار شود او راگرگ بالان دیده گویند و این مشهور است و بقول رشیدی باران غلط است ، ولی از بیت نظامی باران فهمیده میشود چه گرگان در ایام زمستان و روز باران بجهت طعمه بیرون آیند و بر سر راهها و دیها کمین کنند و اگر چیزی بچنگ ایشان نیفتد ناچار یکی از هم جنسهای خود را به اجتماع ریخته بدرند و بخورند. نظامی گفته :
ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر
که گرگینه پوشد بجای حریر.
و دیگری گفته است :
دوش میرفتم بکوی یار بارانم گرفت
در میان عاشقان من گرگ باران دیده ام .
(انجمن آرای ناصری ص 72) (آنندراج ). و وجه تسمیه را اینطور ذکر کنند که گرگ تا وقتی باران ندیده است از آن بسیار می ترسد و حتی الامکان احتیاط میکند تا اینکه بر سبیل اتفاق مجبور به خوردن باران شود بعد از آن دیگر نمی ترسد، از این جهت مثل مذکور برای کسی استعمال می شود که مجرب و زیرک شده باشد. (فرهنگ نظام ).
- گرگ بالان دیده ؛ گرگ تله دیده و عوام بغلط باران دیده گویند و ظاهراً بعضی بواسطه ٔ تغییر لهجه بالان را باران خوانده اند. (از فرهنگ رشیدی ).
|| مرادف بالانه . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). دهلیز. (صحاح الفرس ) (فرهنگ اسدی ) (برهان ) (فرهنگ شعوری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) :
چو خوان اندر آمد به بالان شاه
بدو کرد زروان حاجب نگاه .

فردوسی .


به قالینیوس اندرون خان من
یکی تود بد پیش بالان من .

فردوسی .


یکی را سد یأجوج است باره
یکی را روضه ٔ خلد است بالان .

عنصری .


اگر تورا گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی در آن بالان چاه است یا سگ زهره ٔ تو آب شود از هول . (کیمیای سعادت ).
- بالان اندرونی ؛ دهلیز. (یادداشت مؤلف ).
- بالان بیرونی ؛ سقیفه . (یادداشت مؤلف ). || فضای مابین دو در. (ناظم الاطباء).

بالان . (نف ) نموکننده .(انجمن آرای ناصری ). بالنده . (آنندراج ). که در حال بالیدن بود. (از فرهنگ رشیدی ). نامی . نامیه . (یادداشت مؤلف ). بالاشونده . (فرهنگ لغات شاهنامه ). بلندشونده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). مترعرع :
سرو بالان شمایم سر بالین مرا
تازه دارید به نم کابر سمائید همه .

خاقانی .


سرو بالان که ز بالین سرش آمد بستوه
دایگان را تن نالانش ببر بازدهید.

خاقانی .


صورت رحمی بود بالان شود
صورت زخمی بود نالان شود.

مولوی .


|| فخرکننده . (فرهنگ نظام ). نازنده : فلان به علم خود بالان است . بالنده و نازان است . (از فرهنگ نظام ).
- بالان کنان ؛ فخرکنان :
آن کیست کاندر آید بالان کنان از آن در
رویی چو بوستانی از آب آسمان تر.

فرخی .


|| جنبان . (حاشیه ٔ فرهنگ رشیدی ). متحرک . (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) :
باز تا صنعتی دراندازد
ریش بالان بسوی ره تازد.

سنایی (از رشیدی ).


کرده ز برای خربطی چند
از باد بروت و ریش بالان .

خاقانی .


|| حرکت دهنده . (فرهنگ نظام ). || به معنی بجنبان امر از مصدر بالاندن . (فرهنگ نظام ).

فرهنگ عمید

۱. دهلیزخانه، دالان: یکی را سد یٲجوج است باره / یکی را روضهٴ خلد است بالان (عنصری: ۲۶۹ ).
۲. دام، تله.
نموکننده، در حال نمو.

نموکننده؛ در حال نمو.


۱. دهلیزخانه؛ دالان: ◻︎ یکی را سد یٲجوج است باره / یکی را روضهٴ خلد است بالان (عنصری: ۲۶۹).
۲. دام؛ تله.


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۹°۱′۱۷″ شمالی ۴۷°۱۳′۲۶″ شرقی / ۳۹٫۰۲۱۳۹°شمالی ۴۷٫۲۲۳۸۹°شرقی / 39.02139; 47.22389
بالان، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان سردشت استان آذربایجان غربی ایران.
این روستا در دهستان گورک سردشت قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۱۵۸نفر (۲۹ خانوار) بوده است.

گویش مازنی

۱مرغابی ۲در بزرگ دروازه


هواپیما


از مناطق سه هزار شهرستان تنکابن


/baalaan/ مرغابی - در بزرگ دروازه & هواپیما & از مناطق سه هزار شهرستان تنکابن

پیشنهاد کاربران

بالان نام تله ( دام ) ی است که شکارچیان در جنگل برای به دام انداختن گرگها و حیوانات وحشی از آن بهره می برند.
گرگ بالان دیده یعنی گرگی که از این دام دهشتناک جان سالم به در برده است. به دیگر سخن گرگ بالان دیده یعنی گرگ با تجربه.

گرگ بالان دیده درسته مثلا
نه گرگ باران دیده


کلمات دیگر: