کلمه جو
صفحه اصلی

باز نمودن


مترادف باز نمودن : تشریح کردن، توضیح دادن، شرح دادن، نشان دادن، بیان کردن، تبیین کردن، شناساندن، گزارش کردن

فارسی به انگلیسی

fix

مترادف و متضاد

تشریح کردن، توضیح دادن، شرح دادن، نشان‌دادن، بیان کردن، تبیین کردن


شناساندن، نشان دادن


گزارش کردن


۱. تشریح کردن، توضیح دادن، شرح دادن، نشاندادن، بیان کردن، تبیین کردن
۲. شناساندن، نشان دادن
۳. گزارش کردن


فرهنگ فارسی

وانمودکردن، نشان دادن، دوباره نشان دادن، شرح دادن، بیان کردن

فرهنگ معین

(نِ دَ ) (مص ل . ) گفتن ، شرح دادن .

لغت نامه دهخدا

بازنمودن. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) دوباره نمودن. ( ناظم الاطباء ). دوباره نشان دادن :
رخی کزو متصور نمیشود آرام
چرا نمودی و دیگر نمی نمائی باز.
سعدی ( بدایع ).
|| بیان کردن. ( ناظم الاطباء ). توضیح کردن. تبیین. شرح دادن : این کار بساختند و نشانها بدادند زن در حال رقعتی نبشت و حال بازنمود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231 ). بنده [ بونصر مشکان ] آنچه رفته است بتمامی بازنمود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180 ). چهارم علم موسیقی و بازنمودن سبب ساز و ناساز آوازها و نهاد لحنها. ( دانشنامه علائی ).
هرچه دشنام دهم بر تو همه راست بود
شرح آن بازنمایم به نقیر و قطمیر.
سوزنی.
اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل کند مانند کوری بود که احولی را سرزنش کند. ( کلیله و دمنه ). ملک ، چهارم را پرسید و گفت تو هم اشارتی کن و آنچه فراز می آید بازنمای. ( کلیله و دمنه ). و اندرو بازنماید که پادشاهی خود چیست و پادشاه کیست. ( چهارمقاله ). و مذمت تعجیل درسیاست و محمدت تأخیر و تأنی و تثبت بازنمایم. ( سندبادنامه ص 146 ). تا من بحضرت شاه روم و ضرر تعجیل و منفعت تأجیل سیاست بازنمایم. ( سندبادنامه ص 171 ). مولانا از سبب تشریف حضور سؤال کردند خواجه قصه طلب را بازنمودند. ( انیس الطالبین ص 189 ). || آشکار کردن. عرضه نمودن. ( ناظم الاطباء ). آشکار گفتن. اظهار کردن : بومسلم اندر شد و زمین بوسه داد و خواست که عذر خویش بازنماید اندر دیر آمدن. ( تاریخ سیستان ). اشعث بن بشر را نزدیک حجاج فرستاد تا آنچه رفت از حدیث سیستان و خراسان بازنماید. ( تاریخ سیستان ). این سالاران و امیرک که معتمدان سلطانند هر آینه چون بدرگاه سلطان رسند و حال بازنمایند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358 ). عمال و صاحبان برید را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمایند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229 ). حال وی بگفت و آنگاه بازنمود که اختیار ما بر تو می افتد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395 ). بازنمود که مردمان جیلان از وی و لشکرش بسیار رنج دیدند بسیار لافها زدند و گفتند هر گاه که سلجوقیان را رسد که خراسان بگیرند او را سزاوارتر که ملکزاده است. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 562 ). گفت اول حاجت آن است که احوال آن زنگی بازنمایی تا چه کس است. ( مجمل التواریخ و القصص )احمدبن محمد فیروزان آن را بحضرت وزیر رفع کرد و بازنمود تا مهر کردند، بعد از آنک محمدبن موسی برو رفعکرده بود ( تاریخ قم ص 125 ). || اطلاع دادن.گزارش دادن. خبردادن : طغرل حاجبش را بر وی در نهان مشرف کرده بودند تا انفاس یوسف میشمرد و هر چه رود بازمینماید. ( تاریخ بیهقی ). هر چه کردی و هر چه نمودی بازمینمودی [ سعید صراف ]. ( تاریخ بیهقی ). و اگر مدت مقام دراز شود و بزیادتی حاجت افتد بازنمای. ( کلیله و دمنه ). پیغام شاهزاده بگزارد و التماس که کرده بود بازنمود. ( سندبادنامه ص 273 ). هر چه درخانه از خیر و شر و نفع و ضر حادث شدی جمله اعلام دادی و وقایع و حوادث بازنمودی. ( سندبادنامه ص 86 ). بازنمودند که این موضع را که او فرمود آب هر... نمی توانند برد. ( تاریخ طبرستان ). به کسری ابرویز بازنمودند و بعرض او رسانیدند که صاحب اهواز زیاده بر هفت هزاردرهم کفایت کرده است. ( تاریخ قم ص 148 ).

فرهنگ عمید

۱. وانمود کردن، نشان دادن.
۲. دوباره نشان دادن.
۳. شرح دادن.
۴. بیان کردن.

پیشنهاد کاربران

توضیح دادن. شرح دادن. بیان نمودن. بازگفتن و اعلام و اظهار کردن. تشریح و توضیح. ایضاح: «بنده آنچه رفته است، به تمامی بازنمود [یعنی: من هرآنچه گذشته بود و اتفاق افتاده بود، بیان کردم و توضیح دادم]، گفت: بدانستم ( تاریخ بیهقی ) ».

شرح دادن، وصف کردن، توصیف کردن، وصف کردن

باز نمودن:
این فعل مرکب را امروزه غالباً به غلط به کار می برند. باز نمودن در متون معتبر فارسی به دو معنی به کار رفته است: یکی به معنای" بیان کردن، توضیح دادن "و توسعا" نشان دادن، " علنی کردن" است.
"تخمی که در زمین باشد هیچ کس نتواند که باز نماید که او چیست تا آنگاه که خود را آشکار گرداند". وزیر نامه پیش شاه فرستاد و این احوال بازنمود" ( اسکندرنامه ) .
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۵۶. )


کلمات دیگر: