اسرائلی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
اسرائلی. [ اِ ءِ ] ( اِخ ) دیسرائلی. دیزرائلی.بنیامن ( بنجمین ). پسر اسرائلی مذکور، یکی از ادبای منسوب به خانواده ای از یهود انگلیسی ( 1804 - 1881 م. ). وی در ادبیات از پدر درگذشت و در امور سیاسی نیز مهارت کامل داشت و بکرات صدراعظم انگلستان بود و در روزهای آخر زندگانی به مقام لردی ترفیع یافت و بعنوان لرد بیکونسفیلد مشهور شد. او آثار پدر خویش را گردآورده ، و طبع و نشر کرد. و رجوع به دیزرائلی شود.
اسرائلی . [ اِ ءِ ] (اِخ ) دیسرائلی . دیزرائلی . اسحاق . یکی از ادبای مشهور انگلستان . وی بخانواده ای از یهود منسوب است . مولد او سال 1766 م . در انفیلد و وفات در سنه ٔ 1848 م . در لندن . پدر و مادر او میخواستند که وی بتجارت مشغول شود اما او در سر سودائی دیگر داشت و همیشه به کسب و تحصیل علوم ادبی و دقایق و نکات نویسندگی همّت می گماشت . از او آثاری معتبر بیادگار مانده است .
اسرائلی . [ اِ ءِ ] (اِخ ) دیسرائلی . دیزرائلی .بنیامن (بنجمین ). پسر اسرائلی مذکور، یکی از ادبای منسوب به خانواده ای از یهود انگلیسی (1804 - 1881 م .). وی در ادبیات از پدر درگذشت و در امور سیاسی نیز مهارت کامل داشت و بکرات صدراعظم انگلستان بود و در روزهای آخر زندگانی به مقام لردی ترفیع یافت و بعنوان لرد بیکونسفیلد مشهور شد. او آثار پدر خویش را گردآورده ، و طبع و نشر کرد. و رجوع به دیزرائلی شود.