تیره کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
خافت , شائبة , ضباب , طین , ظل , ظلام , غامض , کآبة , لطخة , مغیم
مترادف و متضاد
تیره کردن، گل الود کردن
مبهم کردن، تاریک کردن، تیره کردن، گمنام کردن
تیره کردن، مه گرفتن، مه الود بودن
تیره کردن
کش رفتن، تاریک کردن، تیره کردن، افسرده شدن، عبوس بودن، دلتنگ بودن، ابری بودن
محو کردن، تیره کردن، لک کردن
کم کردن، تیره کردن، زیر و بم کردن، سایه دار کردن، سایه افکندن
با ابر پوشاندن، تیره کردن، ابری یا مانند ابر کردن
با ابر پوشاندن، تیره کردن، افسرده کردن، ابری یا تیره شدن
تاریک کردن، تیره کردن، تاریک شدن
تیره کردن، لکه دار کردن، کدر کردن
پوشاندن، تیره کردن، سایه انداختن، سایه افکندن ابر، ابر دار کردن
فرهنگ فارسی
کنایه از ناخوش و درهم کردن سیاه و ضایع کردن
لغت نامه دهخدا
تیره کردن. [ رَ / رِ ک َ دَ ]( مص مرکب ) کنایه از ناخوش و درهم کردن. ( از آنندراج ). سیاه و ضایع کردن. تباه و خراب کردن :
چو اسکندری باید اندر جهان
که تیره کند بخت شاهنشهان.
مکن تیره بر خیره این تاج و گاه.
مگر کش کند تیره رخشنده روی.
که بسی خنده دل کند تیره.
ور نکردی خاطر او نور پیوند آمدی.
که روز هم شب تار است بر گدای چراغ.
سرو سیمین طرف ماه منیر
تیره کرد از خط شبرنگ چو قیر
هست شبگیر خط تیره او
رخ رخشنده او ماه منیر.
خاموش و تیره کرد چراغ سخنورم.
که سودا دل روشنش تیره کرد.
که در چشم مردم جهان تیره کرد.
آبی ست جهان تیره و بس ژرف بدو در
زینهار که تیره نکنی جان مصفا.
کز غم گرم و دم سرد مصفا بیند.
چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا
کاه تو تیره می کند آینه جمال من.
چو اسکندری باید اندر جهان
که تیره کند بخت شاهنشهان.
فردوسی.
و دیگر که تنگ اندر آمد سپاه مکن تیره بر خیره این تاج و گاه.
فردوسی.
بینداخت آن زهر خورده بروی مگر کش کند تیره رخشنده روی.
فردوسی.
هان و هان تا نخندی از خیره که بسی خنده دل کند تیره.
سنائی.
طبع روشن داشت خاقانی ، حوادث تیره کردور نکردی خاطر او نور پیوند آمدی.
خاقانی.
مکن به حرف طمع تیره زندگانی خویش که روز هم شب تار است بر گدای چراغ.
صائب ( از آنندراج ).
|| سیاه و ظلمانی کردن. تیره و تار کردن. بی نور و تاریک کردن : سرو سیمین طرف ماه منیر
تیره کرد از خط شبرنگ چو قیر
هست شبگیر خط تیره او
رخ رخشنده او ماه منیر.
سوزنی.
گردون قهرپیشه به دمهای قهر خویش خاموش و تیره کرد چراغ سخنورم.
خاقانی.
سر هوشمندان چنان خیره کردکه سودا دل روشنش تیره کرد.
سعدی.
برآمد یکی سهمگین باد و گردکه در چشم مردم جهان تیره کرد.
سعدی.
|| مکدر و ناصاف کردن. گرفته و تار کردن :آبی ست جهان تیره و بس ژرف بدو در
زینهار که تیره نکنی جان مصفا.
ناصرخسرو.
غم و دم تیره کند آینه ، وین آینه بین کز غم گرم و دم سرد مصفا بیند.
خاقانی.
پرتو آن نور دیده ها را خیره و تیره می کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334 ).چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا
کاه تو تیره می کند آینه جمال من.
سعدی.
کلمات دیگر: