بیدادگری. [ گ َ ] ( حامص مرکب ) بیدادی. ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی. ( ناظم الاطباء ). ظلم. ستم. تعدی. مقابل دادگری :
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری.
فرخی.
این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست
جای آن است که باید بشما بر بگریست.
منوچهری.
منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. ( نوروزنامه ).
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری عادت دیرینه تست.
خیام.
چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نه ای هندوی غارتگری.
نظامی.