مترادف انبانه : خیک، مشک
انبانه
مترادف انبانه : خیک، مشک
فارسی به انگلیسی
pouch
مترادف و متضاد
خیک، مشک، مشک
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه . ۲ - پوست بزغال. خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند . یا از انبان تهی پنیر جستن . از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن . ۳ - شکم بطن .
لغت نامه دهخدا
انبانه. [ اَم ْ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) به معنی انبان است و آن پوستی باشد دباغت کرده که درست از گوسفند برمی آورند. ( برهان قاطع ). همان انبان است یعنی پوست بزغاله خشک کرده که درویشان در میان بندند. ( مؤید الفضلاء ) :
فلک ، اندر دل مسکین مونه
از این غم هرچه در انبانه دیری.
ازین حیل که در انبانه بهانه تست.
بیا دامی بنه گر دانه داری.
- مثل انبانه ؛ کفشی بد. چرمی بی قوت. ( امثال و حکم مؤلف ج 3 ص 1405 ).
فلک ، اندر دل مسکین مونه
از این غم هرچه در انبانه دیری.
باباطاهر.
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده بازازین حیل که در انبانه بهانه تست.
حافظ.
که ای سالک چه در انبانه داری بیا دامی بنه گر دانه داری.
حافظ.
- انبانه پاره ؛ پاره ای از انبانه. تکه ای از پوست دباغت شده : گویند آهنگری کردی [ کاوه ] پس این کاوه آگاه شد بدان پایگاه آهنگران اندر که پسرانش را بگرفتند و بکشتند و این کاوه هم از آن پایگاه به آن انبانه پاره که آهنگران پیش باز بسته باشند تا پای و جامه شان نسوزد از بیهوشی بدوید و فریاد کرد و مستغاث خواند... همه با کاوه آهنگر دست یکی داشتند و او آن انبانه پاره که پیش باز گرفته داشتی تا پای و جامه اش نسوزد آنرا بر سر چوبی کرد. ( تاریخ بلعمی ).- مثل انبانه ؛ کفشی بد. چرمی بی قوت. ( امثال و حکم مؤلف ج 3 ص 1405 ).
پیشنهاد کاربران
اَنْبان /اَنْبانه:
به معنای" کیسه ی بزرگی از پوست گوسفند". این دو واژه همگون اند و در جمله ارزش یکسان دارند و در معنای حقیقی و مجازی می توانند جانشین یکدیگر شوند. : " به دکان آرد فروش شدیم و یک جوال آرد بستدیم . و به دکان قصاب رفتیم و یک انبان پیه بستدیم. "
" انبانه برگرفت و پر از خاک کرد و سر آن ببست و در گوشه ی خانه بنهاد".
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۴۱. )
به معنای" کیسه ی بزرگی از پوست گوسفند". این دو واژه همگون اند و در جمله ارزش یکسان دارند و در معنای حقیقی و مجازی می توانند جانشین یکدیگر شوند. : " به دکان آرد فروش شدیم و یک جوال آرد بستدیم . و به دکان قصاب رفتیم و یک انبان پیه بستدیم. "
" انبانه برگرفت و پر از خاک کرد و سر آن ببست و در گوشه ی خانه بنهاد".
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۴۱. )
کلمات دیگر: