کلمه جو
صفحه اصلی

انتحار


مترادف انتحار : خودکشی، قتل نفس، نفس کشی

برابر پارسی : خودکُشی

فارسی به انگلیسی

suicide

فارسی به عربی

انتحار

عربی به فارسی

خودکشي , انتحار , خودکشي کردن , وابسته به خود کشي


مترادف و متضاد

suicide (اسم)
خودکشی، خودویرانگری، خود کش، انتحار، مبادرت کننده بخود کشی

خودکشی، قتل‌نفس، نفس‌کشی


فرهنگ فارسی

خودراکشتن، خودکشی کردن ، خودکشی
۱- (مصدر ) خود را کشتن خود کشی کردن . ۲ - ( اسم ) خودکشی .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) خودکشی کردن .

لغت نامه دهخدا

انتحار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) خویشتن را کشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خویشتن بکشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بر چیزی بخیلی کردن و حریصی نمودن چندانکه بکشش و نزاع نزدیک گردد، یقال انتحر القوم علی الامر؛ اذا تشاحوا علیه فکاد بعضهم ینحر بعضاً، و فی المثل سرق السارق فانتحر. ( منتهی الارب )( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || زدن. ( از اقرب الموارد ). || سخت فروریختن ابر باران را. انبعاق. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) خودکشی. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

خود را کشتن، خودکشی کردن، خودکشی.

جدول کلمات

خودکشی


کلمات دیگر: