آنکه جنبش ندارد
مذم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مذم . [ م ِ ذَم م ] (ع ص ) آنکه حرکت ندارد و جنبش نتواند. (منتهی الارب ). مُذِم ّ. رجوع به مذم شود.
مذم. [ م ُ ذِم م ] ( ع ص ) مُذَم . آنکه حرکت ندارد.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شی مذم ؛ چیز معیب. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). امر مذم ؛ معیب. ( اقرب الموارد ). معیوب و زیان رسیده. || کسی که فرومایه و خوار و سفله و پست و حقیر و دون باشد. || تباه. فاسد. بی قدر. بی اعتبار. نکوهیده. ( ناظم الاطباء ). || نکوهیده یابنده کسی را و خوارمندنماینده. ( آنندراج ). عیب کننده. ( فرهنگ خطی ): اَذَمَّه ُ؛ وَجَده مذموماً. ( اقرب الموارد ). رجوع به اذمام شود. || کاری کننده که به سبب آن سزاوار نکوهش گردد. ( آنندراج ). رجوع به اذمام شود. || زینهارگیرنده. ( آنندراج ): اذم علیه ؛اخذ له الذمة. ( اقرب الموارد ). رجوع به اذمام شود.
مذم. [ م ِ ذَم م ] ( ع ص ) آنکه حرکت ندارد و جنبش نتواند. ( منتهی الارب ). مُذِم . رجوع به مذم شود.
مذم. [ م ِ ذَم م ] ( ع ص ) آنکه حرکت ندارد و جنبش نتواند. ( منتهی الارب ). مُذِم . رجوع به مذم شود.
مذم . [ م ُ ذِم م ] (ع ص ) مُذَم ّ. آنکه حرکت ندارد.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شی ٔ مذم ؛ چیز معیب . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). امر مذم ؛ معیب . (اقرب الموارد). معیوب و زیان رسیده . || کسی که فرومایه و خوار و سفله و پست و حقیر و دون باشد. || تباه . فاسد. بی قدر. بی اعتبار. نکوهیده . (ناظم الاطباء). || نکوهیده یابنده کسی را و خوارمندنماینده . (آنندراج ). عیب کننده . (فرهنگ خطی ): اَذَمَّه ُ؛ وَجَده مذموماً. (اقرب الموارد). رجوع به اذمام شود. || کاری کننده که به سبب آن سزاوار نکوهش گردد. (آنندراج ). رجوع به اذمام شود. || زینهارگیرنده . (آنندراج ): اذم علیه ؛اخذ له الذمة. (اقرب الموارد). رجوع به اذمام شود.
کلمات دیگر: