مترادف نکهت : بو، بوی دهان، رایحه، شمیم، عطر
نکهت
مترادف نکهت : بو، بوی دهان، رایحه، شمیم، عطر
فارسی به انگلیسی
breath, odour
فرهنگ اسم ها
اسم: نکهت (دختر) (عربی) (تلفظ: nakhat) (فارسی: نَکهَت) (انگلیسی: nakhat)
معنی: بوی خوش
معنی: بوی خوش
مترادف و متضاد
بو، بویدهان، رایحه، شمیم، عطر
فرهنگ فارسی
یکباربوییدن، بوی دهان، بوی خوش
۱ - (مصدر ) یک بار تنفس کردن با بینی . ۲ - ( اسم ) بوی دهان : حمد و ثنایی که روایح ذکر آن چون ثنایای صبح برنکهت دهان گل خنده زند .
عبدالله مولف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است : شبی که داغ تو سوزم بدل چنال خواهم که همچو شمع شود زندگی تمام مرا .
۱ - (مصدر ) یک بار تنفس کردن با بینی . ۲ - ( اسم ) بوی دهان : حمد و ثنایی که روایح ذکر آن چون ثنایای صبح برنکهت دهان گل خنده زند .
عبدالله مولف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است : شبی که داغ تو سوزم بدل چنال خواهم که همچو شمع شود زندگی تمام مرا .
فرهنگ معین
(نَ یا نُ هَ ) [ ع . نکهة ] (اِ. ) ۱ - بوی خوش . ۲ - بوی دهان .
لغت نامه دهخدا
نکهت. [ ن َ هََ ] ( ع اِ ) بوی دهان. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). نکهة :
همانا که برزد یکی تیز دم
شهنشاه از آن دم زدن شد دژم
بپیچید و در جامه زو سر بتافت
که از نکهتش بوی ناخوب یافت.
بوید به سحرگاهان از شوق به ناگاهان
چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل.
ز آتش تر گلاب می چکدش.
جبهت جوزاست یا لقای صفاهان.
یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است.
شمه خلق تو هست آنک او را
نکهت عنبر و ند نیست ندید.
عطسه مشکین ز مغز آسمان انگیخته.
شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب.
زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند.
زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر.
به یادگار بمانی که بوی او داری.
خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن.
نکهت. [ ن َ هََ ] ( اِخ ) عبداﷲ ( ملا... ). مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است :
شبی که داغ تو سوزم به دل چنان خواهم
که همچو شمع شود زندگی تمام مرا.
رجوع به صبح گلشن ص 539 شود.
نکهة. [ ن َ هََ ] ( ع اِ ) بوی دهان. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ازکنزاللغات و صراح ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( ازاقرب الموارد ). || بوی خوش. ( آنندراج ). رجوع به نکهت شود. || اسم است از نَکْه. ( از متن اللغة ). یک بار تنفس کردن با بینی. ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نَکْه شود.
همانا که برزد یکی تیز دم
شهنشاه از آن دم زدن شد دژم
بپیچید و در جامه زو سر بتافت
که از نکهتش بوی ناخوب یافت.
فردوسی.
|| بوی خوش دهان. رجوع به نکهة شود : بوید به سحرگاهان از شوق به ناگاهان
چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل.
منوچهری.
فکر و نطقش چو نکهت لب دوست ز آتش تر گلاب می چکدش.
خاقانی.
نکهت حوراست یا صفای صفاهان جبهت جوزاست یا لقای صفاهان.
خاقانی.
باد بهشت می گذرد یا نسیم صبح یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است.
سعدی.
|| بوی خوش. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). نکهة : شمه خلق تو هست آنک او را
نکهت عنبر و ند نیست ندید.
سوزنی.
نکهت جام صبوحی چون دم صبح از تری عطسه مشکین ز مغز آسمان انگیخته.
خاقانی.
نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب.
خاقانی.
نکهت کام صراحی چو دم مجمر عیدزو بخور فلک جان شکر آمیخته اند.
خاقانی.
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آرزار و بیمار غمم راحت جانی به من آر.
حافظ.
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری به یادگار بمانی که بوی او داری.
حافظ.
بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن.
حافظ.
نکهت. [ ن َ هََ ] ( اِخ ) عبداﷲ ( ملا... ). مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است :
شبی که داغ تو سوزم به دل چنان خواهم
که همچو شمع شود زندگی تمام مرا.
رجوع به صبح گلشن ص 539 شود.
نکهة. [ ن َ هََ ] ( ع اِ ) بوی دهان. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ازکنزاللغات و صراح ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( ازاقرب الموارد ). || بوی خوش. ( آنندراج ). رجوع به نکهت شود. || اسم است از نَکْه. ( از متن اللغة ). یک بار تنفس کردن با بینی. ( از اقرب الموارد ) ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نَکْه شود.
نکهت . [ ن َ هََ ] (اِخ ) عبداﷲ (ملا...). مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است :
شبی که داغ تو سوزم به دل چنان خواهم
که همچو شمع شود زندگی تمام مرا.
رجوع به صبح گلشن ص 539 شود.
نکهت . [ ن َ هََ ] (ع اِ) بوی دهان . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). نکهة :
همانا که برزد یکی تیز دم
شهنشاه از آن دم زدن شد دژم
بپیچید و در جامه زو سر بتافت
که از نکهتش بوی ناخوب یافت .
|| بوی خوش دهان . رجوع به نکهة شود :
بوید به سحرگاهان از شوق به ناگاهان
چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل .
فکر و نطقش چو نکهت لب دوست
ز آتش تر گلاب می چکدش .
نکهت حوراست یا صفای صفاهان
جبهت جوزاست یا لقای صفاهان .
باد بهشت می گذرد یا نسیم صبح
یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است .
|| بوی خوش . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). نکهة :
شمه ٔ خلق تو هست آنک او را
نکهت عنبر و ند نیست ندید.
نکهت جام صبوحی چون دم صبح از تری
عطسه ٔ مشکین ز مغز آسمان انگیخته .
نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع
شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب .
نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید
زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند.
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر.
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری .
بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافه ٔ مشک ختن .
همانا که برزد یکی تیز دم
شهنشاه از آن دم زدن شد دژم
بپیچید و در جامه زو سر بتافت
که از نکهتش بوی ناخوب یافت .
فردوسی .
|| بوی خوش دهان . رجوع به نکهة شود :
بوید به سحرگاهان از شوق به ناگاهان
چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل .
منوچهری .
فکر و نطقش چو نکهت لب دوست
ز آتش تر گلاب می چکدش .
خاقانی .
نکهت حوراست یا صفای صفاهان
جبهت جوزاست یا لقای صفاهان .
خاقانی .
باد بهشت می گذرد یا نسیم صبح
یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است .
سعدی .
|| بوی خوش . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). نکهة :
شمه ٔ خلق تو هست آنک او را
نکهت عنبر و ند نیست ندید.
سوزنی .
نکهت جام صبوحی چون دم صبح از تری
عطسه ٔ مشکین ز مغز آسمان انگیخته .
خاقانی .
نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع
شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب .
خاقانی .
نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید
زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند.
خاقانی .
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر.
حافظ.
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری .
حافظ.
بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافه ٔ مشک ختن .
حافظ.
فرهنگ عمید
۱. بوی خوش.
۲. [قدیمی] بوی خوش دهان.
۲. [قدیمی] بوی خوش دهان.
پیشنهاد کاربران
بوی خوش، بوی دهان
بوی خوش 🥞
کاربرد در جمله :
نسیم باد صبا چون ز بوستان آید / مرا ز نکهت او بوی دوستان آید ( هنر 96 )
کاربرد در جمله :
نسیم باد صبا چون ز بوستان آید / مرا ز نکهت او بوی دوستان آید ( هنر 96 )
رنگین سخنان در سخن خویش نهان اند
از نکهت خود نیست به هر حال جدا گل
رائحه و بو و در اینجا به معنای بوی خوش گل که حسن او به شمار می آید
از نکهت خود نیست به هر حال جدا گل
رائحه و بو و در اینجا به معنای بوی خوش گل که حسن او به شمار می آید
بوی خوش. . . رایحه. . . . شمیم. . . .
کلمات دیگر: