( مصدر ) ۱ - نصب کردن مروارید بجامه و جز آن . ۲ - ( مصدر ) خدمت و منصب نو یافتن ترقی کردن . ۳ - خجل شدن .
مروارید بستن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مروارید بستن. [ م ُرْ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) بندکردن مروارید :
از این سو زهره در گوهر گسستن
وزان سو مه به مروارید بستن.
از این سو زهره در گوهر گسستن
وزان سو مه به مروارید بستن.
نظامی.
|| کنایه از خدمت و منصب نویافتن و ترقی در احوال بهم رسیدن. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || خجل شدن و خجالت کشیدن. ( برهان ) ( آنندراج ).کلمات دیگر: