مترادف مظالم : ستم ها، بیدادها، بیدادگری ها، مظلمه ها، مظلمت ها، زورستانی ها، دادخواهی ها، دادگاه، محکمه
مظالم
مترادف مظالم : ستم ها، بیدادها، بیدادگری ها، مظلمه ها، مظلمت ها، زورستانی ها، دادخواهی ها، دادگاه، محکمه
فارسی به انگلیسی
oppressions, grievances
مترادف و متضاد
ستمها، بیدادها، بیدادگریها
مظلمهها، مظلمتها، زورستانیها
دادخواهیها
دادگاه، محکمه
۱. ستمها، بیدادها، بیدادگریها
۲. مظلمهها، مظلمتها، زورستانیها
۳. دادخواهیها
۴. دادگاه، محکمه
فرهنگ فارسی
جمع مظلمه
( اسم ) جمع مظلمه : ۱ - ستمهایی که بر کس یا کسانی و ارد شده . ۲ - چیزهایی بزور و ستم گرفته . یا رد مظالم . مالی که کسی بحاکم شرع دهد بابت دین یا دیونی که برذمه دارد و داین آن معلوم نیست خواه داین آن شرع باشد و خواه عام. مردم . اما غالبا این اصطلاح به دیوانی اطلاق شود که متعلق باشخاص غیرمعین باشد . ۳ - یامجلس مظالم . مجلسی که بشکایت مردم در باب ظلمهایی که بدانان شده رسیدگی میکرد : و در هفته دوبار مظالم خواهد بود و مجلس مظالم و در سرا گشاده است . هرکسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت تا انصاف تما داده آید .
( اسم ) جمع مظلمه : ۱ - ستمهایی که بر کس یا کسانی و ارد شده . ۲ - چیزهایی بزور و ستم گرفته . یا رد مظالم . مالی که کسی بحاکم شرع دهد بابت دین یا دیونی که برذمه دارد و داین آن معلوم نیست خواه داین آن شرع باشد و خواه عام. مردم . اما غالبا این اصطلاح به دیوانی اطلاق شود که متعلق باشخاص غیرمعین باشد . ۳ - یامجلس مظالم . مجلسی که بشکایت مردم در باب ظلمهایی که بدانان شده رسیدگی میکرد : و در هفته دوبار مظالم خواهد بود و مجلس مظالم و در سرا گشاده است . هرکسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت تا انصاف تما داده آید .
فرهنگ معین
(مَ لِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مظلمه ، ستم ها.
لغت نامه دهخدا
مظالم . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ستم ها. این جمع مَظلِمة به معنی ستم باشد. (آنندراج ) (غیاث ). ستم و زبردستی و ستمگری . (ناظم الاطباء) :
خطا بین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او بر مظالم برفت .
- رد مظالم ؛ مالی که به فقیه یا مرجع تقلید یا مجاز از طرف وی دهند، بابت مظلمه ای که شخص بر عهده دارد و نمیداند به چه کسی مدیون است تا او را راضی سازد و یا بدوبپردازد و او به وکالت از طرف شرع ، از جانب مظالم خواه به مستمندان و مستحقان پردازد.
|| عدالتگاهها و جاهایی که در آن ظالمان را به سزا میرسانند. (آنندراج ) (غیاث ). دیوان داوری . دادگاه . جایی که در آن ترافع کنند :
بیندیش از آن روز کاندر مظالم
به توزیع کردی مرا میزبانی .
چون پیش وی شد گفت به مظالم بودی . (تاریخ سیستان ). دیگر روز مظالم بود آنجا رفت اندرپیش عمرولیث گفت آن مرد [ خونی ] را به من ارزانی باید کرد. (تاریخ سیستان ). محمدبن هرمز اندر مظالم شد و گفت به سیستان رسم نیست که مال به زیادت خواهند. (تاریخ سیستان ).
وقتی امیرنصر ابوالقاسم را دستاری داد و دراین باب عنایت نامه نبشت نشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365).
یکروز عاشق تو ز بیدادتو همی
اندر مظالم ملک دادگر شود.
- دیوان مظالم ؛ دیوان دادخواهی و دادرسی . (ناظم الاطباء).
|| ج ِ مَظلِمَة. دادخواهی . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) : مجلس مظالم و درِ سرا گشاده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). در هفته دوبار مظالم خواهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36).
قیصر رومی به قصر مشرف او در
روز مظالم ز بندگان صفار است .
و موبد موبدان را بر قضا و مظالم گماشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 92).
- به مظالم نشستن ؛ به دادخواهی نشستن . به مظالم نشستن شاهی یا وزیری و یا قاضیی . داددهی نشستن اغاثه ٔ مظلومان را. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هرگز به تدبیری مشغول نگشتی و قصه بر نخواندی و به مظالم ننشستی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 73). قصه ای نوشت و آن روز که عبداﷲ طاهر به مظالم نشست آن کنیزک روی بربست و به خدمت وی رفت و قصه بداد. (نوروزنامه ). هر روز از رقبه ٔ صباح تا رکبه ٔ رواح و از خروج ظلام تا دخول شام بر مسند مظالم نشستی . (سندبادنامه ص 36).
- مظالم توز ؛ دادخواه . دادجو :
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهی نبود
تا تظلم گاه این میدان اغبر ساختند.
- مظالم راندن ؛ ترافع کردن و قضاء محاکمه بین مدعی و مدعی علیه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مظالم کردن ؛ دادرسی کردن . داددهی کردن :
اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم
اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار.
عباد به سیستان آمد و هر روز پنجشنبه مظالم کردی . (تاریخ سیستان ). امیر مظالم کرد روزی سخت بزرگ با نام . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154). امیر برکران دکان فرمود تا پیل و مهد را بداشتند و خواجه احمد حسن و خواجه بونصر مشکان نزدیک پیل بودند مظالم کردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 282).
- یوم المظالم ؛ روز جزا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). روز دادرسی .
|| اصطلاحی است برای قضاء عسکر در مقابل قضاء مطلق که در مردمان کشوری رانند. و رجوع به ابن خلکان ص 26 چ تهران شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). غیرحسبه و غیرقضاست ، بلکه واسطه ای است میان آن دو. رجوع به معالم القربه فی احکام الحسبه ص 9 و بعدآن شود.
خطا بین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او بر مظالم برفت .
سعدی .
- رد مظالم ؛ مالی که به فقیه یا مرجع تقلید یا مجاز از طرف وی دهند، بابت مظلمه ای که شخص بر عهده دارد و نمیداند به چه کسی مدیون است تا او را راضی سازد و یا بدوبپردازد و او به وکالت از طرف شرع ، از جانب مظالم خواه به مستمندان و مستحقان پردازد.
|| عدالتگاهها و جاهایی که در آن ظالمان را به سزا میرسانند. (آنندراج ) (غیاث ). دیوان داوری . دادگاه . جایی که در آن ترافع کنند :
بیندیش از آن روز کاندر مظالم
به توزیع کردی مرا میزبانی .
منوچهری .
چون پیش وی شد گفت به مظالم بودی . (تاریخ سیستان ). دیگر روز مظالم بود آنجا رفت اندرپیش عمرولیث گفت آن مرد [ خونی ] را به من ارزانی باید کرد. (تاریخ سیستان ). محمدبن هرمز اندر مظالم شد و گفت به سیستان رسم نیست که مال به زیادت خواهند. (تاریخ سیستان ).
وقتی امیرنصر ابوالقاسم را دستاری داد و دراین باب عنایت نامه نبشت نشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365).
یکروز عاشق تو ز بیدادتو همی
اندر مظالم ملک دادگر شود.
مسعودسعد.
- دیوان مظالم ؛ دیوان دادخواهی و دادرسی . (ناظم الاطباء).
|| ج ِ مَظلِمَة. دادخواهی . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) : مجلس مظالم و درِ سرا گشاده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). در هفته دوبار مظالم خواهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36).
قیصر رومی به قصر مشرف او در
روز مظالم ز بندگان صفار است .
ناصرخسرو.
و موبد موبدان را بر قضا و مظالم گماشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 92).
- به مظالم نشستن ؛ به دادخواهی نشستن . به مظالم نشستن شاهی یا وزیری و یا قاضیی . داددهی نشستن اغاثه ٔ مظلومان را. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هرگز به تدبیری مشغول نگشتی و قصه بر نخواندی و به مظالم ننشستی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 73). قصه ای نوشت و آن روز که عبداﷲ طاهر به مظالم نشست آن کنیزک روی بربست و به خدمت وی رفت و قصه بداد. (نوروزنامه ). هر روز از رقبه ٔ صباح تا رکبه ٔ رواح و از خروج ظلام تا دخول شام بر مسند مظالم نشستی . (سندبادنامه ص 36).
- مظالم توز ؛ دادخواه . دادجو :
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهی نبود
تا تظلم گاه این میدان اغبر ساختند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 114).
- مظالم راندن ؛ ترافع کردن و قضاء محاکمه بین مدعی و مدعی علیه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مظالم کردن ؛ دادرسی کردن . داددهی کردن :
اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم
اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار.
منوچهری .
عباد به سیستان آمد و هر روز پنجشنبه مظالم کردی . (تاریخ سیستان ). امیر مظالم کرد روزی سخت بزرگ با نام . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154). امیر برکران دکان فرمود تا پیل و مهد را بداشتند و خواجه احمد حسن و خواجه بونصر مشکان نزدیک پیل بودند مظالم کردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 282).
- یوم المظالم ؛ روز جزا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). روز دادرسی .
|| اصطلاحی است برای قضاء عسکر در مقابل قضاء مطلق که در مردمان کشوری رانند. و رجوع به ابن خلکان ص 26 چ تهران شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). غیرحسبه و غیرقضاست ، بلکه واسطه ای است میان آن دو. رجوع به معالم القربه فی احکام الحسبه ص 9 و بعدآن شود.
مظالم. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) ستم ها. این جمع مَظلِمة به معنی ستم باشد. ( آنندراج ) ( غیاث ). ستم و زبردستی و ستمگری. ( ناظم الاطباء ) :
خطا بین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او بر مظالم برفت.
|| عدالتگاهها و جاهایی که در آن ظالمان را به سزا میرسانند. ( آنندراج ) ( غیاث ). دیوان داوری. دادگاه. جایی که در آن ترافع کنند :
بیندیش از آن روز کاندر مظالم
به توزیع کردی مرا میزبانی.
وقتی امیرنصر ابوالقاسم را دستاری داد و دراین باب عنایت نامه نبشت نشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365 ).
یکروز عاشق تو ز بیدادتو همی
اندر مظالم ملک دادگر شود.
|| ج ِ مَظلِمَة. دادخواهی. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ) : مجلس مظالم و درِ سرا گشاده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36 ). در هفته دوبار مظالم خواهد بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36 ).
قیصر رومی به قصر مشرف او در
روز مظالم ز بندگان صفار است.
- به مظالم نشستن ؛ به دادخواهی نشستن. به مظالم نشستن شاهی یا وزیری و یا قاضیی. داددهی نشستن اغاثه مظلومان را. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و هرگز به تدبیری مشغول نگشتی و قصه بر نخواندی و به مظالم ننشستی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 73 ). قصه ای نوشت و آن روز که عبداﷲ طاهر به مظالم نشست آن کنیزک روی بربست و به خدمت وی رفت و قصه بداد. ( نوروزنامه ). هر روز از رقبه صباح تا رکبه رواح و از خروج ظلام تا دخول شام بر مسند مظالم نشستی. ( سندبادنامه ص 36 ).
خطا بین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او بر مظالم برفت.
سعدی.
- رد مظالم ؛ مالی که به فقیه یا مرجع تقلید یا مجاز از طرف وی دهند، بابت مظلمه ای که شخص بر عهده دارد و نمیداند به چه کسی مدیون است تا او را راضی سازد و یا بدوبپردازد و او به وکالت از طرف شرع ، از جانب مظالم خواه به مستمندان و مستحقان پردازد.|| عدالتگاهها و جاهایی که در آن ظالمان را به سزا میرسانند. ( آنندراج ) ( غیاث ). دیوان داوری. دادگاه. جایی که در آن ترافع کنند :
بیندیش از آن روز کاندر مظالم
به توزیع کردی مرا میزبانی.
منوچهری.
چون پیش وی شد گفت به مظالم بودی. ( تاریخ سیستان ). دیگر روز مظالم بود آنجا رفت اندرپیش عمرولیث گفت آن مرد [ خونی ] را به من ارزانی باید کرد. ( تاریخ سیستان ). محمدبن هرمز اندر مظالم شد و گفت به سیستان رسم نیست که مال به زیادت خواهند. ( تاریخ سیستان ).وقتی امیرنصر ابوالقاسم را دستاری داد و دراین باب عنایت نامه نبشت نشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365 ).
یکروز عاشق تو ز بیدادتو همی
اندر مظالم ملک دادگر شود.
مسعودسعد.
- دیوان مظالم ؛ دیوان دادخواهی و دادرسی. ( ناظم الاطباء ).|| ج ِ مَظلِمَة. دادخواهی. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ) : مجلس مظالم و درِ سرا گشاده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36 ). در هفته دوبار مظالم خواهد بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36 ).
قیصر رومی به قصر مشرف او در
روز مظالم ز بندگان صفار است.
ناصرخسرو.
و موبد موبدان را بر قضا و مظالم گماشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 92 ).- به مظالم نشستن ؛ به دادخواهی نشستن. به مظالم نشستن شاهی یا وزیری و یا قاضیی. داددهی نشستن اغاثه مظلومان را. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و هرگز به تدبیری مشغول نگشتی و قصه بر نخواندی و به مظالم ننشستی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 73 ). قصه ای نوشت و آن روز که عبداﷲ طاهر به مظالم نشست آن کنیزک روی بربست و به خدمت وی رفت و قصه بداد. ( نوروزنامه ). هر روز از رقبه صباح تا رکبه رواح و از خروج ظلام تا دخول شام بر مسند مظالم نشستی. ( سندبادنامه ص 36 ).
فرهنگ عمید
مظلمه#NAME?
= مظلمه
پیشنهاد کاربران
مَظالِم -
یرغو، دادگاه، دادسرا.
ولی با توجه به معنی آن:مجلسی که در آن به شکایت های مردم درباره ظلم هایی که بدانان شده بود، رسیدگی می شد: شورای حلِّ اختلاف!
یرغو، دادگاه، دادسرا.
ولی با توجه به معنی آن:مجلسی که در آن به شکایت های مردم درباره ظلم هایی که بدانان شده بود، رسیدگی می شد: شورای حلِّ اختلاف!
این اقدامات فقط جنبه ی جیب خالی کردن هستش، منظور مظالم هستش
کلمات دیگر: