دودستی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
دودستی، با دو دست انجام یافته
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) تیغی که درازی آن باندازه دو دست باشد . ۲ - با دو دست بوسیله هر دو دست : [[ دو دستی شمشیر میزد ]] .
لغت نامه دهخدا
دودستی. [ دُ دَ ] ( اِ مرکب ) نوعی از کوزه و سبو. ( ناظم الاطباء )( از لغت فرس اسدی ). سبوی سرفراخ. ( صحاح الفرس ). غولین. ( از لغت فرس اسدی ذیل ماده غولین ) :
عشقش به دودستی آب می داد
وز کوره عشق تاب می داد.
از گراز و تش و انگشته بهمان و فلان
تا تبرزین و دودستی و رکاب و کمری.
عنان یک رکابی برانگیختند
دودستی به تیغ اندرآویختند.
- دودستی درآویختن ؛ دو دست در چیزی زدن استواری را :
گو شانه زبان بازکش و باد صبا پای
کآن زلف به آن روی درآویخت دودستی.
تیغ و دودستی زند برعدوان خدای
همچو پیمبر ز دست بر در بیت الحرام.
دگر آنکه ناسیری آید به جنگ
دودستی زند تیغ بر بوی رنگ.
دودستی زدی تیغ چون صبحدم.
دودستی با فلک شمشیر می زد.
- زخم دودستی ؛ زخم و ضربت سخت :
برون لاف مرهم پرستی زند
درون زخمهای دودستی زند.
اگر از سندان بر جوشن بر غیبه بود
بپریشند به شمشیر دودستی و تبر.
عشقش به دودستی آب می داد
وز کوره عشق تاب می داد.
نظامی.
|| دودسته. بازه. چوبدستی. ( یادداشت مؤلف ) : از گراز و تش و انگشته بهمان و فلان
تا تبرزین و دودستی و رکاب و کمری.
کسایی.
|| دو دست بر پشت شخصی زدن تا بتعجیل آن را ببرند. ( از لغت فرس اسدی ) ( ناظم الاطباء ). || ( ق مرکب ) دودسته. با دو دست. به وسیله دو دست : عنان یک رکابی برانگیختند
دودستی به تیغ اندرآویختند.
نظامی.
- دودستی تقدیم کردن یا دادن یا واگذار کردن چیزی ؛ بوسیله دو دست یا در دو دست نهاده دادن او را. نشان دادن رضای خاطر را از روی صمیمیت و بدون تکلف : کتاب را دودستی تقدیم استاد کردم. شاه سلطان حسین دودستی سلطنت را به محمود افغان واگذاشت.- دودستی درآویختن ؛ دو دست در چیزی زدن استواری را :
گو شانه زبان بازکش و باد صبا پای
کآن زلف به آن روی درآویخت دودستی.
واله هروی ( از آنندراج ).
|| ( اِ مرکب )کنایه است از نهایت بی تکلفی و بی حجابی بکار بردن. ( از آنندراج ). بدون تعارف و تکلف و از روی صمیمیت کاری را کردن. || تیغی که درازی آن دو دست باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از لغت فرس اسدی ). شمشیر لبه پهن : تیغ و دودستی زند برعدوان خدای
همچو پیمبر ز دست بر در بیت الحرام.
منوچهری.
- دودستی زدن شمشیر و تیغ و جز آن ؛ دو دسته زدن. با دو دست قبضه شمشیر را گرفتن و زدن. با دو دست شمشیر داشتن و بکار بردن. ( از آنندراج ) : دگر آنکه ناسیری آید به جنگ
دودستی زند تیغ بر بوی رنگ.
نظامی.
به قول دگر آنکه بر جای جم دودستی زدی تیغ چون صبحدم.
نظامی.
عنان یک رکابی زیر می زددودستی با فلک شمشیر می زد.
نظامی.
رجوع به دودسته شود.- زخم دودستی ؛ زخم و ضربت سخت :
برون لاف مرهم پرستی زند
درون زخمهای دودستی زند.
نظامی.
- شمشیر دودستی ؛ شمشیری که پهنای آن به اندازه دو دست باشد : اگر از سندان بر جوشن بر غیبه بود
بپریشند به شمشیر دودستی و تبر.
دودستی . [ دُ دَ ] (اِ مرکب ) نوعی از کوزه و سبو. (ناظم الاطباء)(از لغت فرس اسدی ). سبوی سرفراخ . (صحاح الفرس ). غولین . (از لغت فرس اسدی ذیل ماده ٔ غولین ) :
عشقش به دودستی آب می داد
وز کوره ٔ عشق تاب می داد.
|| دودسته . بازه . چوبدستی . (یادداشت مؤلف ) :
از گراز و تش و انگشته ٔ بهمان و فلان
تا تبرزین و دودستی و رکاب و کمری .
|| دو دست بر پشت شخصی زدن تا بتعجیل آن را ببرند. (از لغت فرس اسدی ) (ناظم الاطباء). || (ق مرکب ) دودسته . با دو دست . به وسیله ٔ دو دست :
عنان یک رکابی برانگیختند
دودستی به تیغ اندرآویختند.
- دودستی تقدیم کردن یا دادن یا واگذار کردن چیزی ؛ بوسیله ٔ دو دست یا در دو دست نهاده دادن او را. نشان دادن رضای خاطر را از روی صمیمیت و بدون تکلف : کتاب را دودستی تقدیم استاد کردم . شاه سلطان حسین دودستی سلطنت را به محمود افغان واگذاشت .
- دودستی درآویختن ؛ دو دست در چیزی زدن استواری را :
گو شانه زبان بازکش و باد صبا پای
کآن زلف به آن روی درآویخت دودستی .
|| (اِ مرکب )کنایه است از نهایت بی تکلفی و بی حجابی بکار بردن . (از آنندراج ). بدون تعارف و تکلف و از روی صمیمیت کاری را کردن . || تیغی که درازی آن دو دست باشد. (ناظم الاطباء) (از لغت فرس اسدی ). شمشیر لبه پهن :
تیغ و دودستی زند برعدوان خدای
همچو پیمبر ز دست بر در بیت الحرام .
- دودستی زدن شمشیر و تیغ و جز آن ؛ دو دسته زدن . با دو دست قبضه ٔ شمشیر را گرفتن و زدن . با دو دست شمشیر داشتن و بکار بردن . (از آنندراج ) :
دگر آنکه ناسیری آید به جنگ
دودستی زند تیغ بر بوی رنگ .
به قول دگر آنکه بر جای جم
دودستی زدی تیغ چون صبحدم .
عنان یک رکابی زیر می زد
دودستی با فلک شمشیر می زد.
رجوع به دودسته شود.
- زخم دودستی ؛ زخم و ضربت سخت :
برون لاف مرهم پرستی زند
درون زخمهای دودستی زند.
- شمشیر دودستی ؛ شمشیری که پهنای آن به اندازه ٔ دو دست باشد :
اگر از سندان بر جوشن بر غیبه بود
بپریشند به شمشیر دودستی و تبر.
هرکآرد با تو خودپرستی
شمشیر ادب خورد دودستی .
دودستی ندیدند شمشیر کس
همان ناچخ و نیزه از پیش و پس .
|| (ص نسبی ، اِ مرکب ) دارای دودست . آنکه دو دست دارد چنانکه دو پا. آدمی :
این همه دستان عشقش می زنم
وآن دودستی فارغ از دستان من .
|| (ق مرکب ) مجدانه . مصرانه . به تأکید. به اصرار.به طور جدی . شدیداً. کاملاً سخت . با نهایت قوت و نیرو و شدت . به شدت . شدید. (از یادداشت مؤلف ). جهاد و مصاف قوی . (ناظم الاطباء).
عشقش به دودستی آب می داد
وز کوره ٔ عشق تاب می داد.
نظامی .
|| دودسته . بازه . چوبدستی . (یادداشت مؤلف ) :
از گراز و تش و انگشته ٔ بهمان و فلان
تا تبرزین و دودستی و رکاب و کمری .
کسایی .
|| دو دست بر پشت شخصی زدن تا بتعجیل آن را ببرند. (از لغت فرس اسدی ) (ناظم الاطباء). || (ق مرکب ) دودسته . با دو دست . به وسیله ٔ دو دست :
عنان یک رکابی برانگیختند
دودستی به تیغ اندرآویختند.
نظامی .
- دودستی تقدیم کردن یا دادن یا واگذار کردن چیزی ؛ بوسیله ٔ دو دست یا در دو دست نهاده دادن او را. نشان دادن رضای خاطر را از روی صمیمیت و بدون تکلف : کتاب را دودستی تقدیم استاد کردم . شاه سلطان حسین دودستی سلطنت را به محمود افغان واگذاشت .
- دودستی درآویختن ؛ دو دست در چیزی زدن استواری را :
گو شانه زبان بازکش و باد صبا پای
کآن زلف به آن روی درآویخت دودستی .
واله هروی (از آنندراج ).
|| (اِ مرکب )کنایه است از نهایت بی تکلفی و بی حجابی بکار بردن . (از آنندراج ). بدون تعارف و تکلف و از روی صمیمیت کاری را کردن . || تیغی که درازی آن دو دست باشد. (ناظم الاطباء) (از لغت فرس اسدی ). شمشیر لبه پهن :
تیغ و دودستی زند برعدوان خدای
همچو پیمبر ز دست بر در بیت الحرام .
منوچهری .
- دودستی زدن شمشیر و تیغ و جز آن ؛ دو دسته زدن . با دو دست قبضه ٔ شمشیر را گرفتن و زدن . با دو دست شمشیر داشتن و بکار بردن . (از آنندراج ) :
دگر آنکه ناسیری آید به جنگ
دودستی زند تیغ بر بوی رنگ .
نظامی .
به قول دگر آنکه بر جای جم
دودستی زدی تیغ چون صبحدم .
نظامی .
عنان یک رکابی زیر می زد
دودستی با فلک شمشیر می زد.
نظامی .
رجوع به دودسته شود.
- زخم دودستی ؛ زخم و ضربت سخت :
برون لاف مرهم پرستی زند
درون زخمهای دودستی زند.
نظامی .
- شمشیر دودستی ؛ شمشیری که پهنای آن به اندازه ٔ دو دست باشد :
اگر از سندان بر جوشن بر غیبه بود
بپریشند به شمشیر دودستی و تبر.
فرخی .
هرکآرد با تو خودپرستی
شمشیر ادب خورد دودستی .
نظامی .
دودستی ندیدند شمشیر کس
همان ناچخ و نیزه از پیش و پس .
نظامی .
|| (ص نسبی ، اِ مرکب ) دارای دودست . آنکه دو دست دارد چنانکه دو پا. آدمی :
این همه دستان عشقش می زنم
وآن دودستی فارغ از دستان من .
سعدی .
|| (ق مرکب ) مجدانه . مصرانه . به تأکید. به اصرار.به طور جدی . شدیداً. کاملاً سخت . با نهایت قوت و نیرو و شدت . به شدت . شدید. (از یادداشت مؤلف ). جهاد و مصاف قوی . (ناظم الاطباء).
پیشنهاد کاربران
دودستی: با دو دست.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۰۶ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۰۶ ) .
گاه معنی ‹ خودخواسته › می دهد
کلمات دیگر: