مترادف بو کردن : استشمام کردن، بو کشیدن، بوییدن، بدبو شدن، متعفن شدن، له شدن، فاسد شدن
بو کردن
مترادف بو کردن : استشمام کردن، بو کشیدن، بوییدن، بدبو شدن، متعفن شدن، له شدن، فاسد شدن
فارسی به انگلیسی
scent, smell
to smell
فارسی به عربی
رائحة
مترادف و متضاد
استشمام کردن، بو کشیدن، بوییدن
بدبو شدن، متعفن شدن
له شدن، فاسد شدن
۱. استشمام کردن، بو کشیدن، بوییدن
۲. بدبو شدن، متعفن شدن
۳. له شدن، فاسد شدن
حاکی بودن از، بو کردن، بو دادن، بوییدن، رایحه داشتن
دمیدن، نفس کشیدن، دم زدن، بهوش امدن، تنفس کردن، امید تازه پیدا کردن، بو کردن
فرهنگ فارسی
بوی چیزی را استشمام کردن بوییدن.
لغت نامه دهخدا
بو کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از کسب کردن بو. ( آنندراج ). بوی چیزی را استشمام کردن. بوییدن. ( فرهنگ فارسی معین ).بوئیدن. استشمام. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
باغبان ورنه گشوده ست گلستان ترا
بو نکرده ست صبا سیب زنخدان ترا.
باغبان ورنه گشوده ست گلستان ترا
بو نکرده ست صبا سیب زنخدان ترا.
صائب ( از آنندراج ).
|| متعفن شدن. عفونت داشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ).پیشنهاد کاربران
به ریه کشیدن
اشمام
کلمات دیگر: