کلمه جو
صفحه اصلی

باز نگریستن

فرهنگ فارسی

بازدید کردن

لغت نامه دهخدا

بازنگریستن. [ ن ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) بازنگریدن. بازدید کردن. نگاه کردن. توجه کردن.بررسی کردن. رسیدگی کردن : پس از برافتادن آل برمک جریده ای کهن بود نزد من ، بازنگریستم در ورقی دیدم نبشته : بفرمان امیرالمؤمین نزدیک امیر... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191 ). مستوفیان شما روی [ ابوسعید سهیل ] بازنگریستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 124 ).
گر تو در آیینه تأمل کنی
صورت خود، باز بما ننگری.
سعدی ( طیبات ).
|| بعقب نگاه کردن. پس نگریستن. بدنبال نگاه کردن : چون لختی براندم آوازی بگوش می آمد، بازنگریستم مادر بچه بود که بر اثر من می آمد و غریوی وخواهشکی میکرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200 ). من رفتم و مردک به خرمار بودن مشغول ، چون حرکت من شنید بازنگریست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458 ).

پیشنهاد کاربران

باز نگریستن: نگاه کردن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۳۷ ) .


کلمات دیگر: