کلمه جو
صفحه اصلی

بیمار شدن

فارسی به انگلیسی

sicken, to fall sick


فرهنگ فارسی

ناتندرست شدن . ناخوش شدن . دچار بیماری شدن . تن بیمار گشتن . اعتلال .

لغت نامه دهخدا

بیمار شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ناتندرست شدن. ناخوش شدن. دچار بیماری شدن. تن بیمار گشتن. اعتلال. ( تاج المصادر بیهقی ). سقم. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ). لوعة. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). مرض. ( منتهی الارب ). مریض شدن. رنجور و علیل گشتن. نقم. ( ترجمان القرآن ): دنف ؛ بیمار گران شدن. ( منتهی الارب ) :
بسیار بخوردند و نبردند گمانی
کز خوردن بسیار شود مردم بیمار.
فرخی.
چون بمیری آتش اندر تو رسد زنده شوی
چون شوی بیمار بهتر گردی از گردن زدن.
منوچهری.
گفتی که بدرد دل صبر است طبیب اما
امروز طبیبت شد بیمار نگه دارش.
خاقانی.
آن زمان که میشوی بیمار تو
میکنی از جرم استغفار تو.
مولوی.
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد.
مولوی.

گویش اصفهانی

تکیه ای: nâčâk bebiyan
طاری: nâxoš beboy(mun)
طامه ای: nâxoš boɂan
طرقی: nâxoš beboymun
کشه ای: nâxoš beboymun
نطنزی: nâxoš baboyan


واژه نامه بختیاریکا

چُهرِستِن؛ دَرد زِیدِن؛ ناخُرمی گریدِن

پیشنهاد کاربران

Get sick


کلمات دیگر: