ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ](اِخ ) کعب بن عمرو. رجوع به ابوالیسر سلمی ... شود.
ابوالیسر
لغت نامه دهخدا
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ](اِخ ) محمودبن محمد عنانی . رجوع به محمود... شود.
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) سلمی انصاری . کعب بن عمروبن عبادبن عمروبن عثمان ابوسواد الغنم الأنصاری . صحابی است و مشهد بدر و عقبه را دریافته است و55 هَ . ق . بمدینه درگذشته و او آخرین اهل بدر بود.
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) محمدبن محمد یزدی . رجوع به محمد... شود.
بشهر اندرون با تونامی شدم
بنزدیک خسرو گرامی شدم
یکی نزد خسرو نشاندی مرا
به گردون هفتم رساندی مرا.
و در قابوسنامه آمده است : چنانکه امیر فضلون ابوالسوار، ابوالیسر حاجب را به اسفهسالاری به بردع میفرستاد ابوالیسر گفت تا زمستان درنیاید نروم از بهر آنکه آب و هوای بردع سخت بد است خاصه به تابستان و در این معنی سخن دراز گشت امیر فضلون گفت چرا چنین اعتقاد باید داشت که بی اجل هرگز کسی نمرده است و نمیرد ابوالیسر گفت چنان است که خداوند میفرماید که هیچکس بی اجل نمیرد و لیک تا کسی را اجل نیامده باشد به تابستان ببردع نرود. رجوع به سخن و سخنوران ج 2 ص 140 و 141 شود.
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) ابن درهم المدینی مولی آل جبیربن مطعم. محدث است.
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ]( اِخ ) انصاری. رجوع به ابوالیسر سلمی انصاری شود.
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) ریاضی. در قاموس الاعلام این نام آمده و بکلمه ریاضی بغدادی ارجاع کرده است لیکن ذیل این کلمه نیز ترجمه وی نیامده است.
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) سلمی انصاری. کعب بن عمروبن عبادبن عمروبن عثمان ابوسواد الغنم الأنصاری. صحابی است و مشهد بدر و عقبه را دریافته است و55 هَ. ق. بمدینه درگذشته و او آخرین اهل بدر بود.
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ]( اِخ ) کعب بن عمرو. رجوع به ابوالیسر سلمی... شود.
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ] ( اِخ ) محمدبن محمد یزدی. رجوع به محمد... شود.
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ]( اِخ ) محمودبن محمد عنانی. رجوع به محمود... شود.
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) (امیر...) سپاهسالار امیرابوالحسن علی لشکری فرمانروای گنجه از پادشاهان شدّادی که قطران شاعر در آغاز پس از مسافرت بگنجه بتوسط وی بدربار امیر مزبور راه یافت . قطران در نامه ای که به ابوالیسر فرستاده گوید:
بشهر اندرون با تونامی شدم
بنزدیک خسرو گرامی شدم
یکی نزد خسرو نشاندی مرا
به گردون هفتم رساندی مرا.
و در قابوسنامه آمده است : چنانکه امیر فضلون ابوالسوار، ابوالیسر حاجب را به اسفهسالاری به بردع میفرستاد ابوالیسر گفت تا زمستان درنیاید نروم از بهر آنکه آب و هوای بردع سخت بد است خاصه به تابستان و در این معنی سخن دراز گشت امیر فضلون گفت چرا چنین اعتقاد باید داشت که بی اجل هرگز کسی نمرده است و نمیرد ابوالیسر گفت چنان است که خداوند میفرماید که هیچکس بی اجل نمیرد و لیک تا کسی را اجل نیامده باشد به تابستان ببردع نرود. رجوع به سخن و سخنوران ج 2 ص 140 و 141 شود.
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) ابن درهم المدینی مولی آل جبیربن مطعم . محدث است .
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) ریاضی . در قاموس الاعلام این نام آمده و بکلمه ٔ ریاضی بغدادی ارجاع کرده است لیکن ذیل این کلمه نیز ترجمه ٔ وی نیامده است .
ابوالیسر. [ اَ بُل ْ ی َ ](اِخ ) انصاری . رجوع به ابوالیسر سلمی انصاری شود.
دانشنامه اسلامی
...