stop
ایست کردن
فارسی به انگلیسی
to halt, to stay, [rare] to last
فارسی به عربی
توقف
مترادف و متضاد
ماندن، ایستادن، واداشتن، بودن، تحمل کردن، ایست کردن، قرار گرفتن، توقف کردن، راست شدن، واقع بودن
ایستادگی کردن، ایستادن، خمیدن، مکی کردن، لنگیدن، ایست کردن
فرهنگ فارسی
توقف کردن
لغت نامه دهخدا
ایست کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) توقف کردن.
کلمات دیگر: