کلمه جو
صفحه اصلی

مناکحت


مترادف مناکحت : زناشویی، عروسی، مناکحه، مزاوجت، نکاح، وصلت

متضاد مناکحت : بیزاری، جدایی، طلاق

مترادف و متضاد

زناشویی، عروسی، مناکحه، مزاوجت، نکاح، وصلت ≠ بیزاری، جدایی، طلاق


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) نکاح کردن ( زن را ) . ۲ - ( اسم ) عقد زناشویی . ۳ - بدست خود کاری کردن مباشرت : [ اگر چه در مناکحت شغل استیفای کفاف کفایت اعتبار کردن واجب بود تزجیه وقت را و الضرورات تبیح المحظورات بدو تفویض فرمودند ] ( نفثه المصدور .چا. ۷۸ )

فرهنگ معین

(مُ کِ حَ ) [ ع . مناکحة ] (مص م . ) نکاح ، ازدواج .

لغت نامه دهخدا

مناکحت. [ م ُ ک َ / ک ِ ح َ ] ( از ع ، اِمص ) نکاح کردن. ( غیاث ). مناکحة. رجوع به مناکحة شود. || مأخوذ از تازی ،نکاح. ازدواج. ( از ناظم الاطباء ) : عقده آن مناکحت به استحکام رسانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 395 ). با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمی نمود. ( گلستان ). روایت است در باب مناکحت نسوان که... ( مصباح الهدایه چ همایی ص 257 ). به مناکحت دیگری رغبت نکرد. ( حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 583 ).
- مناکحت کردن ؛ زناشویی کردن : یاری مبطلان می دهد، با ظالمان مناکحت و مجالست می کند. ( کتاب النقض ص 345 ).

مناکحة. [ م ُ ک َ ح َ ] ( ع مص ) با کسی نکاح کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). نکاح کردن. ( آنندراج ). شوهر دادن زن را. نکاح. ( ناظم الاطباء ).

مناکحت . [ م ُ ک َ / ک ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) نکاح کردن . (غیاث ). مناکحة. رجوع به مناکحة شود. || مأخوذ از تازی ،نکاح . ازدواج . (از ناظم الاطباء) : عقده ٔ آن مناکحت به استحکام رسانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 395). با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمی نمود. (گلستان ). روایت است در باب مناکحت نسوان که ... (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). به مناکحت دیگری رغبت نکرد. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 583).
- مناکحت کردن ؛ زناشویی کردن : یاری مبطلان می دهد، با ظالمان مناکحت و مجالست می کند. (کتاب النقض ص 345).


فرهنگ عمید

عقد ازدواج بستن، زناشویی کردن.


کلمات دیگر: