کلمه جو
صفحه اصلی

مکید

فارسی به عربی

( مکید (جذب کرد ) ) إِجْتِذابٌ

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) حیله کردن دستان ساختن . ۲ - ( اسم ) حیله گری چاره گری : [ شیر را آزمودم و اندازه زور و قوت او معلوم کرد و رای و مکیدت او بدانست و در هر یک خللی تمام و ضعفی شایع دیدم . ] ( کلیله . مصحح مینوی .۸۹ ) جمع : مکاید
کید کننده .

لغت نامه دهخدا

مکید. [ م َ ] ( ع مص ) بد سگالیدن. مکیدة. ( منتهی الارب ). کید. مکیدة. ( ناظم الاطباء ) :
چونکه عاجز شد ز صد گونه مکید
چون زنان او چادری بر سر کشید.
مولوی ( مثنوی چ نیکلسن ج 6 ص 3824 ).
نیست باطل هرچه یزدان آفرید
از غضب وز حلم و از نصح و مکید.
مولوی.
و رجوع به مکیدة شود.

مکید. [ م ُ ] ( ع ص ) کیدکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
چونکه یوسف سوی او می ننگرید
خانه را پر نقش خود کرد آن مکید.
مولوی.

مکید. [ م َ ] (ع مص ) بد سگالیدن . مکیدة. (منتهی الارب ). کید. مکیدة. (ناظم الاطباء) :
چونکه عاجز شد ز صد گونه مکید
چون زنان او چادری بر سر کشید.

مولوی (مثنوی چ نیکلسن ج 6 ص 3824).


نیست باطل هرچه یزدان آفرید
از غضب وز حلم و از نصح و مکید.

مولوی .


و رجوع به مکیدة شود.

مکید. [ م ُ ] (ع ص ) کیدکننده . (غیاث ) (آنندراج ) :
چونکه یوسف سوی او می ننگرید
خانه را پر نقش خود کرد آن مکید.

مولوی .



گویش اصفهانی

تکیه ای: bešmot
طاری: bešmot
طامه ای: boymokâ
طرقی: bešmot
کشه ای: bešmot
نطنزی: bašmokâ


پیشنهاد کاربران

میک زدن یا قورت دادن


کلمات دیگر: