مترادف منتزع : جدا، سوا، کنده، منفک، مجرد
برابر پارسی : آهنجیده
جدا، سوا، کنده، منفک
مجرد
۱. جدا، سوا، کنده، منفک
۲. مجرد
منتزع . [ م ُ ت َ زَ ] (ع ص ) برکنده شده . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کنده . برکنده . از جای برکشیده . جداشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتزع شدن ؛ برکنده شدن : عِرق نزاع و خلاف از آن به یکبارگی مستأصل و متنزع شد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 16)... اصول صفات ذمیمه از او منتزع شود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 345). عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 257).
- منتزع گردیدن ؛ منتزع شدن : در اواخر چون عروق نزاع و کراهت بکلی از وی منتزع و مستأصل گردد.. آن را نفس مطمئنه خوانند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 84). هرگاه ... عروق تشبثات و تعلقات او به دل منتزع و منقلع گردد... مستحق حظوظ و مستوجب رفق و مدارات شود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 257). عروق صفات ذمیمه و اخلاق سیئه از وی مستأصل و منتزع گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 340). رجوع به ترکیب قبل شود.
منتزع . [ م ُت َ زِ ] (ع ص ) برکننده و از جای برکشنده . (آنندراج )(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برکننده و از جای برکننده . (ناظم الاطباء). || بازدارنده .(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برکنده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انتزاع شود.
آهنجیده