مترادف ملک دار : زمین دار، فئودال، مالک، ملاک، صاحب ملک
ملک دار
مترادف ملک دار : زمین دار، فئودال، مالک، ملاک، صاحب ملک
فرهنگ فارسی
زمین دار و دارای ملک . دارنده ملک
لغت نامه دهخدا
ملک دار. [ م ُ ] ( نف مرکب ) زمین دار و دارای ملک. ( ناظم الاطباء ). || صاحب مملکت. آنکه کشور در تصرف و فرمان اوست. پادشاه. فرمانروا :
شهرگیر و درگشای و دین پرست و کین ستان
ملک دار و ملک بخش و کامجوی و کامیاب.
ملک پدر گرفت به تأیید کردگار.
کز کاخ اوست مطلع خورشید آسمان.
که دارد فراغ آنکه میلی ندارد
نه با دار ملکش نه با ملک دارش.
لطف اﷲ نیشابوری ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| ( اِخ ) مراد خدای تعالی است که دارنده ملک جاودانی است :
تراست ملک و تویی ملک دار و ملکت بخش
ترا سزاست خدایی به هر زبان الحق.
شهرگیر و درگشای و دین پرست و کین ستان
ملک دار و ملک بخش و کامجوی و کامیاب.
امیرمعزی.
سلطان شرق شاه قدرخان ملک دارملک پدر گرفت به تأیید کردگار.
سوزنی.
خورشید ملک داران مسعودبن حسن کز کاخ اوست مطلع خورشید آسمان.
سوزنی.
هرآینه ملک دار محجب و شهریار مغلب و فقیر مستضعف... در بر او یکسان. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 457 ).که دارد فراغ آنکه میلی ندارد
نه با دار ملکش نه با ملک دارش.
لطف اﷲ نیشابوری ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| ( اِخ ) مراد خدای تعالی است که دارنده ملک جاودانی است :
تراست ملک و تویی ملک دار و ملکت بخش
ترا سزاست خدایی به هر زبان الحق.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 273 ).
فرهنگ عمید
دارای مِلک، دارای آب و زمین.
مملکت دار، پادشاه، فرمانروا.
مملکت دار، پادشاه، فرمانروا.
دارای مِلک؛ دارای آب و زمین.
مملکتدار؛ پادشاه؛ فرمانروا.
پیشنهاد کاربران
بعد از چندین سال تحقیق و بررسی تونستم اجداد دویست سال پیش خودم را پیدا کنم ک اصالتشان اهل کجا بودن، اصل و نسب ملک دارها بر میگردد ب شهرستان ملکشاهی
کلمات دیگر: