فاصل
کلاج
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
چنگال، چنگ، کلاچ، کلاج، وضع دشوار
فرهنگ فارسی
بلهجه طبری کلاغ
لغت نامه دهخدا
کلاج. [ ک ُ ] ( اِ ) کماج نازک و نان قندی. ( ناظم الاطباء ). ( از اشتینگاس ). و رجوع به گلاج در همین لغت نامه شود.
کلاج. [ ک َ ] ( اِ ) به لهجه طبری کلاغ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به واژه نامه طبری دکتر کیا ص 171 شود.
کلاج. [ ک َ ] ( اِ ) به لهجه طبری کلاغ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به واژه نامه طبری دکتر کیا ص 171 شود.
کلاج . [ ک َ ] (اِ) به لهجه ٔ طبری کلاغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به واژه نامه ٔ طبری دکتر کیا ص 171 شود.
کلاج . [ ک ُ ] (اِ) کماج نازک و نان قندی . (ناظم الاطباء). (از اشتینگاس ). و رجوع به گلاج در همین لغت نامه شود.
فرهنگ عمید
دستگاهی در اتومبیل که راننده می تواند با اتصال دادن آن به موتور قدرت دورانی موتور را به جعبه دنده و چرخ های اتومبیل انتقال دهد، یا با جدا کردن آن از موتور، اتومبیل را از حرکت بازدارد. این دستگاه به وسیلۀ پدال کلاچ که زیر پای چپ قرار دارد به کار می افتد.
دانشنامه عمومی
(کِلاج) کلاغ.
کُلاج - به کسی که چشمش چپ است.
گویش مازنی
گاو سیاه رنگ با خال های سفید
۱زاغ ۲کلاغ سیاه ونقره ای
/kalaaj/ گاو سیاه رنگ با خال های سفید & زاغ - کلاغ سیاه ونقره ای
کلمات دیگر: