entanglement, knot, ravel, snarl, twist
گوریدگی
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
زمجرة
مترادف و متضاد
گرفتاری، گره، بغرنجی، تله، شوریدگی، کمند، گوریدگی
دام بلا، چیز در هم پیچیده، نخ گوریده، گوریدگی، شانه مخصوص جدا کردن تارهای نخ، از هم جدا کردن الیاف
گرفتاری، اشفتگی، گیر، گره، گوریدگی
فرهنگ فارسی
صفت گوریده . درهم و برهم
لغت نامه دهخدا
گوریدگی.[ دَ / دِ ] ( حامص ) صفت گوریده. درهم وبرهمی. پریشانی. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به گوریده و گوریدن شود.
کلمات دیگر: