کلمه جو
صفحه اصلی

متعاقب


مترادف متعاقب : دنبال، دنباله، عقب، درپی، درتعقیب، پیرو، پشت سرهم، پی درپی، متوالی، به دنبال هم

برابر پارسی : به دنبال، در پی

فارسی به انگلیسی

consequent, eventual, pursuant, subsequent, successive, upon, following immedletely

subsequent, following immedletely


consequent, eventual, pursuant, subsequent, successive, upon


فارسی به عربی

لاحق

مترادف و متضاد

۱. دنبال، دنباله، عقب
۲. درپی، درتعقیب، پیرو
۳. پشتسرهم، پیدرپی، متوالی، بهدنبالهم


subsequent (صفت)
لاحق، مابعد، پسین، بعد، متعاقب، بعدی، دیرتر، خلفی، پس ایند

following (صفت)
پیرو، متوالی، زیرین، متعاقب، شرح ذیل

pursuant (صفت)
دنبال کننده، متعاقب

succedent (صفت)
پیرو، متوالی، متعاقب، متاخر

دنبال، دنباله، عقب


درپی، درتعقیب، پیرو


پشت‌سرهم، پی‌درپی، متوالی، به‌دنبال‌هم


فرهنگ فارسی

کسی که پشت سردیگری برود، ازپی آینده
( اسم ) آنکه پشت سر دیگری رود از پی رونده جمع : متعاقبین .

فرهنگ معین

(مُ تَ قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) از پی هم آینده .

لغت نامه دهخدا

متعاقب. [ م ُ ت َ ق ِ] ( ع ص ) از پی همدیگر دونده و از پس دونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). در پی و متوالی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پی در پی. || از همه عقب تر و آخرتر. ( ناظم الاطباء ).
- متعاقب هم ؛ ازپس هم. ( ناظم الاطباء ).

متعاقب. [ م ُ ت َ ق َ ] ( ع ص ) از پی آمده. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ق ) عقب. دنباله. ( فرهنگ فارسی ایضاً ) : متعاقب شیخ علی خان زند، سردار که مقدمة الجیش بود در یک فرسخی تیپ ها آراسته مقابل لشکر شاهزاده قرار گرفته. ( مجمل التواریخ گلستانه ، از فرهنگ فارسی ایضاً ).

متعاقب . [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) از پی آمده . (فرهنگ فارسی معین ). || (ق ) عقب . دنباله . (فرهنگ فارسی ایضاً) : متعاقب شیخ علی خان زند، سردار که مقدمة الجیش بود در یک فرسخی تیپ ها آراسته مقابل لشکر شاهزاده قرار گرفته . (مجمل التواریخ گلستانه ، از فرهنگ فارسی ایضاً).


متعاقب . [ م ُ ت َ ق ِ] (ع ص ) از پی همدیگر دونده و از پس دونده . (غیاث ) (آنندراج ). در پی و متوالی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پی در پی . || از همه عقب تر و آخرتر. (ناظم الاطباء).
- متعاقب هم ؛ ازپس هم . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

پی درپی.
* متعاقبِ: پس از، در پیِ.

پی‌درپی.
⟨ متعاقبِ: پس از؛ در پیِ.


فرهنگ فارسی ساره

به دنبال، در پ


پیشنهاد کاربران

پسین

پشتبند ( گویش تهرانی )


کلمات دیگر: