کلمه جو
صفحه اصلی

متعهد کردن

فارسی به انگلیسی

commit, obligate

فارسی به عربی

اشغل

مترادف و متضاد

federate (فعل)
متعهد کردن، هم عهد کردن، تشکیل کشورهای متحد دادن

engage (فعل)
مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن


کلمات دیگر: