کلمه جو
صفحه اصلی

گهگاه

فارسی به انگلیسی

infrequently, occasionally, periodically, rarely, seldom, sometimes, infrequent, occasional

infrequent, infrequently, occasional, occasionally, periodically, rarely, seldom, sometimes


فارسی به عربی

من حین لآخر

مترادف و متضاد

occasionally (قید)
گاه و بیگاه، گهگاه، بعضی از اوقات

فرهنگ فارسی

گاه گاه، گاهی، بعضی اوقات
گاه گاه : با آنکه از وی غایبم و ز می چو حافظ تایبم در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنیم . ( حافظ )

لغت نامه دهخدا

گه گاه. [ گ َه ْ ] ( ق مرکب ) مخفف گاهگاه :
مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه
وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار.
فرخی.
قرآن که مهین کلام دانند آن را
گه گاه نه بردوام خوانند آن را.
( منسوب به خیام ).
مرا ز عشق تو آن بس بود بتا که بود
نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه.
سوزنی.
خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی
منزل به فلک برآورد چون ماهی.
خاقانی.
با آنکه از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم.
حافظ.
رجوع به گاهگاه شود.

فرهنگ عمید

گاهی، بعضی اوقات.

گویش اصفهانی

تکیه ای: gâhivaxdâ
طاری: gâhovaxdi
طامه ای: gâhgâhi
طرقی: gahgâh
کشه ای: gahgâh
نطنزی: yagvaxdi/ gâhgâhi


پیشنهاد کاربران

جسته و گریخته

بعضی اوقات - تعریف گهگاه


گهگاه =بعضی اوقات _ گاهی

occasionally

هر از گاهی

هر از چند گاهی

در مواردی


کلمات دیگر: