کلمه جو
صفحه اصلی

عیاش


مترادف عیاش : خراباتی، خوش گذران، عشرت طلب، شادخوار، کامجو، هرزه، هوسباز

برابر پارسی : خوشگذران، کامجو

فارسی به انگلیسی

dissipated, dissolute, fast , profligate, reveler, reveller, riotous


pleasure-seeking, profligate, pleasure-seeker, man of pleasure, bon vivant, reveller, dissipated, dissolute, fast, reveler, riotous, luxurious person, playboy, rake

pleasure-seeking


man of pleasure, luxurious person, reveller


فارسی به عربی

باخوسی , بشوش

مترادف و متضاد

۱. خراباتی، خوشگذران، عشرتطلب
۲. شادخوار، کامجو، هرزه، هوسباز


خراباتی، خوش‌گذران، عشرت‌طلب


شادخوار، کامجو، هرزه، هوسباز


wanton (اسم)
عیاش، بازیگوش، حرف نشنو

bacchanal (اسم)
عیاش

carouser (اسم)
عیاش

reveler (اسم)
عیاش، لوطی

sybarite (اسم)
عیاش، خوش گذران، ساکن شهر سیباریس

pleasure seeker (اسم)
عیاش، خوش گذران

debauchee (اسم)
عیاش، فاسق، ادم هرزه، فاجر، فاحشه باز

free-liver (اسم)
عیاش

voluptuary (اسم)
عیاش، خوش گذران

roisterer (اسم)
عیاش

sybaritic (صفت)
عیاش

voluptuary (صفت)
عیاش، شهوتران

free-living (صفت)
عیاش، بی بند و بار، خوش گذران

bacchanal (صفت)
عیاش، میگسار و بادهپرست

epicurean (صفت)
عیاش، ابیقوری

pleasurable (صفت)
عیاش، فرح بخش، لذیذ، لذت بخش، مغتنم

rackety (صفت)
عیاش، خوش گذران، پر هیاهو

wanton (صفت)
سر به هوا، جسور، گستاخ، سرکش، عیاش

boon (صفت)
عیاش، خوشدل

jovial (صفت)
سعید، عیاش، سبک روح، طرب انگیز

فرهنگ فارسی

بسیارعیش کننده، نیکوحال، بسیارخوشگذران، اهل عیش ونوش
( صفت ) آنکه به عیش و نوش مشغولست بسیار خوشگذران .
ابن عقبه بن کلیب حضرمی مصری فرمانده دریایی مصر در عهد مروان بن محمد بود و او را احادیثی نیز میباشد

فرهنگ معین

(عَ یّ ) [ ع . ] (ص . ) خوش گذران .

لغت نامه دهخدا

عیاش . [ ع َی ْیا ] (اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ (عیاش جشمی ...) شود.


عیاش . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) ابن ابی ربیعه . رجوع به ابوعبداﷲ (عیاش ...) شود.


عیاش . [ ع َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار زیست کننده و نیکوحال . (ناظم الاطباء). صیغه ٔ مبالغه است از «عیش »، یعنی دارای حیات گشتن . || فروشنده ٔ «عیش » یعنی نان . (از اقرب الموارد). || (از ع ، ص ) خوب زندگانی کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بسیار خوشگذران و کسی که بیشتر زندگانی خود را در خوشی و خرمی گذراند و مشغول لهو و لعب باشد و از امور عالم بی خبر و بی بهره بود. (ناظم الاطباء). || شهوت پرست و فاسق و فاجر و ماژپرست .


عیاش. [ ع َی ْ یا ] ( ع ص ) بسیار زیست کننده و نیکوحال. ( ناظم الاطباء ). صیغه مبالغه است از «عیش »، یعنی دارای حیات گشتن. || فروشنده «عیش » یعنی نان. ( از اقرب الموارد ). || ( از ع ، ص ) خوب زندگانی کننده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). بسیار خوشگذران و کسی که بیشتر زندگانی خود را در خوشی و خرمی گذراند و مشغول لهو و لعب باشد و از امور عالم بی خبر و بی بهره بود. ( ناظم الاطباء ). || شهوت پرست و فاسق و فاجر و ماژپرست.

عیاش. [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) نام چند تن از محدثان میباشد. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس شود.

عیاش. [ ع َی ْیا ] ( اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ ( عیاش جشمی... ) شود.

عیاش. [ ع َی ْ یا] ( اِخ ) ابن ابی ثور. صحابی بود. ( از منتهی الارب ).

عیاش. [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) ابن ابی ربیعه. رجوع به ابوعبداﷲ ( عیاش... ) شود.

عیاش. [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) ابن عقبةبن کلیب حضرمی مصری ( 90-160 هَ. ق. ). فرمانده دریایی مصر در عهد مروان بن محمد بود. و او را احادیثی نیز میباشد. ( از الاعلام زرکلی از الولاة و القضاة و تهذیب التهذیب ج 8 ص 198 ).

عیاش . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) ابن عقبةبن کلیب حضرمی مصری (90-160 هَ . ق .). فرمانده دریایی مصر در عهد مروان بن محمد بود. و او را احادیثی نیز میباشد. (از الاعلام زرکلی از الولاة و القضاة و تهذیب التهذیب ج 8 ص 198).


عیاش . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان میباشد. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس شود.


عیاش . [ ع َی ْ یا] (اِخ ) ابن ابی ثور. صحابی بود. (از منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

بسیار عیش کننده، نیکوحال، بسیار خوش گذران، اهل عیش ونوش.

دانشنامه عمومی

عیاش (هویزه). عیاش (دشت آزادگان)، روستایی از توابع بخش هویزه شهرستان دشت آزادگان در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان هویزه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۶ نفر (۹خانوار) بوده است.

پیشنهاد کاربران

کسی که خوشگزرانی رو به هر چیزی ترجیح میده . عشرت مفرط
به حالت افراطی از خوشگزرانی که یک فرد خواستار اونه

کامران

بدشلوار ؛ شهوت ران. شهوت پرست. زنباره. ( یادداشت مؤلف ) .


کلمات دیگر: