کلمه جو
صفحه اصلی

فلج کردن

فارسی به انگلیسی

palsy, paralyze, cripple, to paralyze

to paralyze


palsy, paralyze


فارسی به عربی

انجماد , کسیح

مترادف و متضاد

paralyze (فعل)
بی حس کردن، فلج کردن، از کار انداختن

cripple (فعل)
عیب دار کردن، خمیدن، فلج کردن، لنگ کردن، چلا ق کردن

freeze (فعل)
ثابت کردن، یخ بستن، فلج کردن، منجمد شدن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن

mutilate (فعل)
اخته کردن، فلج کردن، معیوب کردن، تحریف کردن، ناقص کردن، بی اندام کردن، تحریف شدن

palsy (فعل)
فلج کردن

paralyse (فعل)
فلج کردن

فرهنگ فارسی

دستگاهی را از کار انداختن کاری را خواباندن و به آن ادامه ندادن .

لغت نامه دهخدا

فلج کردن. [ ف َ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دستگاهی را از کار انداختن. کاری را خواباندن و به آن ادامه ندادن.


کلمات دیگر: