قبة
گنبد زدن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
گنبد زدن
لغت نامه دهخدا
گنبد زدن. [گُم ْ ب َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). گنبد. گنبده. گنبدی. گنبد کردن :
چو جولان کند هست کوه روان
چو گنبد زند گنبد اخضر است.
گور گنبد زد وخدنگ افتاد.
درین نخجیرگه افلاک را بنگر سراسیمه
که شد گنبدزنان گویی گریزان خیل آهوئی.
چو جولان کند هست کوه روان
چو گنبد زند گنبد اخضر است.
امیرمعزی ( از فرهنگ رشیدی ).
هر خدنگی که سوی گور گشادگور گنبد زد وخدنگ افتاد.
امیرخسرو.
- گنبدزنان ؛ صفت فاعلی از گنبد زدن ، در حال گنبد زدن. گنبدزننده : درین نخجیرگه افلاک را بنگر سراسیمه
که شد گنبدزنان گویی گریزان خیل آهوئی.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: