کشت کردن
فارسی به انگلیسی
to cultivate, to incubate
فارسی به عربی
ازرع , حتی
مترادف و متضاد
کشت کردن، زراعت کردن، ترویج کردن، خیش زدن، خیش کشیدن
کشت کردن، زراعت کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، زمین را کاشتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) کاشتن زراعت کردن : ( رنج بردی کشت کردی آب دادی بر درو گرت دونی از حد خامی در آید گو در آی ) ( سنائی )
لغت نامه دهخدا
کشت کردن. [ ک ِ ک َدَ ] ( مص مرکب ) زراعت کردن. فلاحت کردن. زرع. حرث. احتراث. ازدراع. حراثة. ( ترجمان القرآن ) ( حبیش تفلیسی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) :
هین مگو کاینک فلانی کشت کرد
در فلان سال و ملخ کشتش بخورد.
گاو در خرمن بهشت کنند.
بکن کز وی بفردا در بهشتی.
هین مگو کاینک فلانی کشت کرد
در فلان سال و ملخ کشتش بخورد.
مولوی.
خوبکاران او چو کشت کنندگاو در خرمن بهشت کنند.
اوحدی.
چو دستت می دهد امروز کشتی بکن کز وی بفردا در بهشتی.
پوریای ولی.
کلمات دیگر: