کلمه جو
صفحه اصلی

کش دار

فارسی به انگلیسی

elastic


elastic, flexible, springy, stretch, stretchy

فارسی به عربی

مرن
شریط مطاطی

مرن


مترادف و متضاد

supple (صفت)
تغییر پذیر، نرم، کش دار، انعطاف پذیر

elastic (صفت)
فنری، کشسان، قابل ارتجاع، کش دار، مرتجع، سبک روح

ventilatory (صفت)
کش دار

tensile (صفت)
کش دار، قابل انبساط

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ممتد کشیده : بالح نرم و کشداری که ملالت از آن میبارید پرسید ... ۲ - آنچه دارای کش ( لاستیک ) باشد . ۳ - آنچه کش آید .

لغت نامه دهخدا

کشدار. [ ک َ /ک ِ ] ( نف مرکب ) آنچه کش دارد. آنچه در او کش به کاررفته است. || آنچه خاصیت آن دارد که با کشیدن طویل و دراز شود. || نوعی بافت است. ( جانورشناسی عمومی ج 1 ص 136 و 177 ). || کلامی که غیر از معنی ظاهری معانی دیگر بدان توان داد. تأویل بردار: سخن کشدار و عبارت کشدار و حرف کشدار.

کشدار. [ ک َ ] ( اِخ )دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 54هزارگزی جنوب میناب و 5هزارگزی خاور مالرو جاسک به میناب. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

گویش مازنی

/kash daar/


کلمات دیگر: