کلمه جو
صفحه اصلی

کشمکش کردن

فارسی به انگلیسی

to scuffle, to struggle or contend, wages, fight, war, agonize, strive

to scuffle, to struggle or contend


wages, fight, war, agonize, strive


فارسی به عربی

حرب , شجار

مترادف و متضاد

war (فعل)
جنگ کردن، عداوت کردن، کشمکش کردن، دشمنی کردن

scuffle (فعل)
دست بیقه شدن با، کشمکش کردن

spat (فعل)
کشمکش کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کشاکش کردن از هر سو کشیدن . ۲ - جدال کردن ستیزه کردن .

پیشنهاد کاربران

دوری کردن، خودداری کردن

به کشمکش افتادن ؛ در کشمکش واقع شدن. گرفتاری پیدا کردن.


کلمات دیگر: