کلمه جو
صفحه اصلی

متضمن بودن

فارسی به عربی

تضمن , جسد , میراث

مترادف و متضاد

entail (فعل)
موجب شدن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، مستلزم بودن، حمل کردن بر، حبس یا وقف کردن

comprise (فعل)
در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن

contain (فعل)
باز داشتن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، دارا بودن، محتوی بودن، محدود نگاهداشتن

embody (فعل)
در برداشتن، مجسم کردن، متضمن بودن، جسم دادن

include (فعل)
شمردن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، عبارت بودن از، قرار دادن، به حساب اوردن

presuppose (فعل)
در برداشتن، متضمن بودن، پیش پنداشتن، از پیش فرض کردن


کلمات دیگر: