کلمه جو
صفحه اصلی

عکسبرداری کردن

فارسی به انگلیسی

photograph

فارسی به عربی

صورة , نبتة

مترادف و متضاد

shoot (فعل)
رها کردن، زدن، جوانه زدن، درکردن، سبز شدن، پرتاب کردن، عکسبرداری کردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، درد کردن

photo (فعل)
عکسبرداری کردن

photograph (فعل)
عکسبرداری کردن


کلمات دیگر: