کلمه جو
صفحه اصلی

گوشت دار

فارسی به انگلیسی

fleshy, plump, pulpy

fleshy, plump


فارسی به عربی

لحمی
سمین

لحمي


مترادف و متضاد

fleshy (صفت)
فربه، گوشتی، گوشت دار، کوشتالو، بی استخوان

meaty (صفت)
محکم، اساسی، گوشتی، گوشت دار، پرگوشت، مغز دار

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - دارای گوشت . ۲ - فربهچاق گوشتالو . یا میوه کدو بادنجان گوشت دار . آنچه قسمت ماکول میان پوست و هست. آن کاملا پر باشد.

لغت نامه دهخدا

گوشت دار. ( نف مرکب ) دارای گوشت. || سمین و فربه و تناور. ( ناظم الاطباء ). بسیارگوشت. پرگوشت. گوشتالود. گوشتالو.
- میوه ( کدو، بادنجان ) گوشت دار ؛ که قسمت مأکول میان پوست و هسته آن نیک پر باشد.

فرهنگ عمید

دارای گوشت، پرگوشت، فربه.


کلمات دیگر: