مترادف قورت : بلع، غلپ، بلعیدن، فروبردن
قورت
مترادف قورت : بلع، غلپ، بلعیدن، فروبردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
جرعة
مترادف و متضاد
جرعه، بلع، لقمه بزرگ، قورت، صدای حاصله از عمل بلع
۱. بلع، غلپ
۲. بلعیدن، فروبردن
بلع، غلپ
بلعیدن، فروبردن
فرهنگ فارسی
( اسم ) فرو دادن چیزی از گلو ٠
تیره ای از ایل اینانلو
تیره ای از ایل اینانلو
فرهنگ معین
[ تر. غورت ] (اِ. ) فرو دادن چیزی در گلو.
لغت نامه دهخدا
قورت. [ ق ُ ] ( ترکی ، اِ ) جرعه. ( سنگلاخ ). غورت. جرعه نوشیدنی.
- قورت دادن ؛ فروبردن لقمه یا جرعه از گلو و با لفظ دادن استعمال میشود و با لفظ انداختن بمعنی لاف زدن است. ( فرهنگ نظام ).
- قورت مال ؛ لاف زن. ( فرهنگ نظام ).
- امثال :
دو قورت و نیم بالا دارد یا باقی دارد یا دو قورت و نیمش باقی ه ؛ بکسی که با تمتعی فراوان از کسی یا چیزی هنوز ناسپاس است گویند. ( امثال و حکم دهخدا ).
قورت. ( ترکی ، اِ ) با اشباع بمعنی کرم که آن را به عربی دودگویند. ( سنگلاخ ). || گرگ. ذئب. ( سنگلاخ ).
قورت. [ ] ( اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو [ از ایلات خمسه فارس ]. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 86 ).
قورة. [ ق َ رَ ] ( اِخ ) دهی است با شبیلیة. ( منتهی الارب ). دهی است از اشبیلیه اندلس. ابوعبداﷲ محمدبن سعیدبن احمدبن رزقون قوری محدث بدان منسوب است. ( از معجم البلدان ).
- قورت دادن ؛ فروبردن لقمه یا جرعه از گلو و با لفظ دادن استعمال میشود و با لفظ انداختن بمعنی لاف زدن است. ( فرهنگ نظام ).
- قورت مال ؛ لاف زن. ( فرهنگ نظام ).
- امثال :
دو قورت و نیم بالا دارد یا باقی دارد یا دو قورت و نیمش باقی ه ؛ بکسی که با تمتعی فراوان از کسی یا چیزی هنوز ناسپاس است گویند. ( امثال و حکم دهخدا ).
قورت. ( ترکی ، اِ ) با اشباع بمعنی کرم که آن را به عربی دودگویند. ( سنگلاخ ). || گرگ. ذئب. ( سنگلاخ ).
قورت. [ ] ( اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو [ از ایلات خمسه فارس ]. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 86 ).
قورة. [ ق َ رَ ] ( اِخ ) دهی است با شبیلیة. ( منتهی الارب ). دهی است از اشبیلیه اندلس. ابوعبداﷲ محمدبن سعیدبن احمدبن رزقون قوری محدث بدان منسوب است. ( از معجم البلدان ).
قورت . (ترکی ، اِ) با اشباع بمعنی کرم که آن را به عربی دودگویند. (سنگلاخ ). || گرگ . ذئب . (سنگلاخ ).
قورت . [ ] (اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو [ از ایلات خمسه ٔ فارس ] . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
قورت . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) جرعه . (سنگلاخ ). غورت . جرعه ٔ نوشیدنی .
- قورت دادن ؛ فروبردن لقمه یا جرعه از گلو و با لفظ دادن استعمال میشود و با لفظ انداختن بمعنی لاف زدن است . (فرهنگ نظام ).
- قورت مال ؛ لاف زن . (فرهنگ نظام ).
- امثال :
دو قورت و نیم بالا دارد یا باقی دارد یا دو قورت و نیمش باقی ه ؛ بکسی که با تمتعی فراوان از کسی یا چیزی هنوز ناسپاس است گویند. (امثال و حکم دهخدا).
فرهنگ عمید
۱. عمل فروبردن مواد غذایی از حلق.
۲. (اسم ) آن مقدار مایعات که با یک بار فرو بردن نوشیده شود، جرعه، قلپ: یک قورت آب خوردم.
۲. (اسم ) آن مقدار مایعات که با یک بار فرو بردن نوشیده شود، جرعه، قلپ: یک قورت آب خوردم.
گویش مازنی
گلو – در ناحیه بیرون بشم بیشتر به کار می رود
/ghort/ گلو – در ناحیه بیرون بشم بیشتر به کار می رود
واژه نامه بختیاریکا
بلوف؛ چاخان
قیت
قیت
پیشنهاد کاربران
خوردن
فروداد خوردنی ها ولی واحد یک جرعه آشامیدنی هم هست مثلا در خراسان نمیگویند یک جرعه میگویند یک قورت اب به من بده ولذا بلعیدن تدخینات و دود کشیدن مواد مخدر را هم شاملمیشود
کلمات دیگر: