مترادف شناعت : زشتی، قبح، ناپسندی، ناهنجاری
شناعت
مترادف شناعت : زشتی، قبح، ناپسندی، ناهنجاری
فارسی به انگلیسی
obscenity
مترادف و متضاد
شناعت، وقاحت
شناعت، وقاحت، هنگفتی، شرارت زیاد، تجاوز فاحش
زشتی، شناعت، وقاحت، رسوایی، اشکاری
زشتی، شناعت، وقاحت، رسوایی، اشکاری
زشتی، قبح، ناپسندی، ناهنجاری
فرهنگ فارسی
زشت شدن، زشتی وبدی کردن
۱ - ( مصدر ) زشت شدن . ۲ - ملامت کردن طعنه زدن . ۳ - ( اسم ) زشتی . ۴ - طعنه سرزنش .
۱ - ( مصدر ) زشت شدن . ۲ - ملامت کردن طعنه زدن . ۳ - ( اسم ) زشتی . ۴ - طعنه سرزنش .
فرهنگ معین
(ش عَ ) [ ع . شناعة ] ۱ - (مص ل . ) زشت شدن . ۲ - (اِمص . ) زشتی ، بدی .
لغت نامه دهخدا
شناعت. [ ش َ ع َ] ( ع اِمص ) شناعة. زشتی و بدی و قباحت. ( ناظم الاطباء ). شنعت. زشتی. ( مهذب الاسماء ). زشت شدن. ( دهار ). رجس. ردائت. شین. فظاعت. ( یادداشت مؤلف ) :
با آل او روم سوی او نیست هیچ باک
برگیرم از منافق ناکس شناعتش.
تو چرا سوی شناعت می روی.
- شناعت زدن ؛ طعنه زدن :
مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه
کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر.
کآن صاع عید دید به بار سحردرش.
مشکن از طعن ناکسان که سگان
جز شناعت بروی مه نکنند.
کز این طبلهای شناعت نمای
چه باشد که طبلی بمانی بجای.
شناعة. [ ش َ ع َ ] ( ع مص ) زشت گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شَنُعَ الشی ُٔ شناعةً و شَنَعاً و شُنْعاً و شُنوعاً؛ زشت گردید،فهو شَنیع و شَنِع و اَشْنَع. ( از اقرب الموارد ). || زشتی. ( منتهی الارب ). || بسیارزشت گردیدن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به شناعت شود.
با آل او روم سوی او نیست هیچ باک
برگیرم از منافق ناکس شناعتش.
ناصرخسرو.
من روم سوی قناعت دل قوی تو چرا سوی شناعت می روی.
مولوی.
|| سرزنش. ( فرهنگ فارسی معین ). ملامت کردن. || طعنه. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).- شناعت زدن ؛ طعنه زدن :
مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه
کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر.
خاقانی.
مرغ سحر شناعت از آن زد چو مصریان کآن صاع عید دید به بار سحردرش.
خاقانی.
- شناعت کردن ؛ طعنه زدن. سرزنش کردن. شنعت کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : مشکن از طعن ناکسان که سگان
جز شناعت بروی مه نکنند.
خاقانی.
- شناعت نمای ؛ نشان دهنده شنعت : کز این طبلهای شناعت نمای
چه باشد که طبلی بمانی بجای.
نظامی.
شناعة. [ ش َ ع َ ] ( ع مص ) زشت گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شَنُعَ الشی ُٔ شناعةً و شَنَعاً و شُنْعاً و شُنوعاً؛ زشت گردید،فهو شَنیع و شَنِع و اَشْنَع. ( از اقرب الموارد ). || زشتی. ( منتهی الارب ). || بسیارزشت گردیدن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به شناعت شود.
شناعت . [ ش َ ع َ] (ع اِمص ) شناعة. زشتی و بدی و قباحت . (ناظم الاطباء). شنعت . زشتی . (مهذب الاسماء). زشت شدن . (دهار). رجس . ردائت . شین . فظاعت . (یادداشت مؤلف ) :
با آل او روم سوی او نیست هیچ باک
برگیرم از منافق ناکس شناعتش .
من روم سوی قناعت دل قوی
تو چرا سوی شناعت می روی .
|| سرزنش . (فرهنگ فارسی معین ). ملامت کردن . || طعنه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
- شناعت زدن ؛ طعنه زدن :
مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه
کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر.
مرغ سحر شناعت از آن زد چو مصریان
کآن صاع عید دید به بار سحردرش .
- شناعت کردن ؛ طعنه زدن . سرزنش کردن . شنعت کردن . (فرهنگ فارسی معین ) :
مشکن از طعن ناکسان که سگان
جز شناعت بروی مه نکنند.
- شناعت نمای ؛ نشان دهنده ٔ شنعت :
کز این طبلهای شناعت نمای
چه باشد که طبلی بمانی بجای .
با آل او روم سوی او نیست هیچ باک
برگیرم از منافق ناکس شناعتش .
ناصرخسرو.
من روم سوی قناعت دل قوی
تو چرا سوی شناعت می روی .
مولوی .
|| سرزنش . (فرهنگ فارسی معین ). ملامت کردن . || طعنه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
- شناعت زدن ؛ طعنه زدن :
مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه
کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر.
خاقانی .
مرغ سحر شناعت از آن زد چو مصریان
کآن صاع عید دید به بار سحردرش .
خاقانی .
- شناعت کردن ؛ طعنه زدن . سرزنش کردن . شنعت کردن . (فرهنگ فارسی معین ) :
مشکن از طعن ناکسان که سگان
جز شناعت بروی مه نکنند.
خاقانی .
- شناعت نمای ؛ نشان دهنده ٔ شنعت :
کز این طبلهای شناعت نمای
چه باشد که طبلی بمانی بجای .
نظامی .
فرهنگ عمید
زشت شدن، زشتی، بدی.
کلمات دیگر: