کلمه جو
صفحه اصلی

ساز کردن


مترادف ساز کردن : آغاز کردن، آغازیدن ، آهنگ کردن، عزم کردن، قصد کردن، آراسته کردن، آماده کردن، کوک کردن، هم نوا ساختن

متضاد ساز کردن : خاتمه دادن

مترادف و متضاد

۱. آغاز کردن، آغازیدن ≠ خاتمه دادن
۲. آهنگ کردن، عزم کردن، قصد کردن
۳. آراسته کردن، آماده کردن
۴. کوک کردن، همنوا ساختن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ساخته کردن آماده کردن . ۲ - دادن زاد و توشه و اسباب سفر . ۳ - غذا دادن . ۴ - سازواری کردن سازگار بودن . ۵ - بزم نهادن : آراستن بزم . ۶ - آهنگ کردن عزم کردن . ۷ - آغاز کردن آغازیدن . ۸ - کوک کردن ( آلت موسیقی ساعت ) . ۹ - پیش گرفتن اجرا کردن . ۱٠ - کشیدن ( صورت ) ترسیم .

فرهنگ معین

(کَ دَ ) ۱ - (مص م . ) آماده کردن ، مهیا کردن . ۲ - آفریدن ، بوجود آوردن . ۳ - (مص ل . ) قصد کردن و عزم کردن .

لغت نامه دهخدا

ساز کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ساخته و آماده کردن. ( آنندراج ). آمادن. فراهم کردن. مهیا کردن. ترتیب دادن. ساخته کردن. ساختن :
سپه را همه هر چه بایست ، ساز
بکرد و بیامد سوی تخت باز.
فردوسی.
خرد را چو با دانش انباز کرد
به دل پاسخ نامه را ساز کرد.
فردوسی.
چو کار سپاه او همه ساز کرد
در گنج دیرینه را باز کرد.
فردوسی.
جدا هر یکی هدیه ای کرده ساز
ببردند پیش سپهبدفراز.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
بشهر از مهان هر که بد سرفراز
همه هدیه و نزل کردند ساز.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
و او را خبر ده تا اسباب حرب ساز کند. ( تاریخ بخارا، نرشخی ص 103 ).
همان پیشینه رسم آغاز کردی
تنور و خوانی از نوساز کردی.
نظامی ( خسرو و شیرین ).
دگرگون زیوری کردند سازش
ز دربستند بر دیبا طرازش.
نظامی ( خسرو و شیرین ).
دانم که هر آنچه ساز کردند
بر تعبیه ایش بازکردند.
نظامی ( لیلی و مجنون ).
فرود آمد آسایش آغاز کرد
وز آن مرحله برگ ره ساز کرد.
نظامی.
خردمند چون نامه را کرد ساز
به شاه جوان داد و بردش نماز.
نظامی.
مدت عمر کم و وقت بهاران تنگ است
غنچه در پوست مگر برگ سفر ساز کند.
صائب ( از آنندراج ).
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم.
حافظ.
رجوع به ساختن و ساخته کردن شود.
|| زاد و توشه و اسباب سفر دادن : آنجا رسیدیم ، او [ صاحب ارمینیه ] ساز کرد و دلیل و نامه فرستاد به ملک الان. ( مجمل التواریخ والقصص ص 490 ). از آنجا ما را نامه نوشتند به ملک طرخون و آنجا رفتیم و روزی و شبی بماندیم و پنجاه مرد با ما بفرستاد و ساز کرد. ( ایضاً ص 490 ). || غذا دادن. طعمه ساختن :
سرش را همانگه ز تن باز کرد
دد و دام را از تنش ساز کرد.
فردوسی.
|| تهیه کردن ملزومات جنگ و سفر. ( ناظم الاطباء ). مایحتاج فراهم آوردن ، تهیه دیدن مایحتاح : اسامه از بیرون مدینه لشکرگاه بزد و هر کسی ساز همی کردند. ( بلعمی ).
در گنجهای کهن باز کرد
ز هرگونه ای شاه را ساز کرد.
فردوسی.
که برخوان و برخواسته کدخدای

ساز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساخته و آماده کردن . (آنندراج ). آمادن . فراهم کردن . مهیا کردن . ترتیب دادن . ساخته کردن . ساختن :
سپه را همه هر چه بایست ، ساز
بکرد و بیامد سوی تخت باز.

فردوسی .


خرد را چو با دانش انباز کرد
به دل پاسخ نامه را ساز کرد.

فردوسی .


چو کار سپاه او همه ساز کرد
در گنج دیرینه را باز کرد.

فردوسی .


جدا هر یکی هدیه ای کرده ساز
ببردند پیش سپهبدفراز.

اسدی (گرشاسبنامه ).


بشهر از مهان هر که بد سرفراز
همه هدیه و نزل کردند ساز.

اسدی (گرشاسبنامه ).


و او را خبر ده تا اسباب حرب ساز کند. (تاریخ بخارا، نرشخی ص 103).
همان پیشینه رسم آغاز کردی
تنور و خوانی از نوساز کردی .

نظامی (خسرو و شیرین ).


دگرگون زیوری کردند سازش
ز دربستند بر دیبا طرازش .

نظامی (خسرو و شیرین ).


دانم که هر آنچه ساز کردند
بر تعبیه ایش بازکردند.

نظامی (لیلی و مجنون ).


فرود آمد آسایش آغاز کرد
وز آن مرحله برگ ره ساز کرد.

نظامی .


خردمند چون نامه را کرد ساز
به شاه جوان داد و بردش نماز.

نظامی .


مدت عمر کم و وقت بهاران تنگ است
غنچه در پوست مگر برگ سفر ساز کند.

صائب (از آنندراج ).


به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم .

حافظ.


رجوع به ساختن و ساخته کردن شود.
|| زاد و توشه و اسباب سفر دادن : آنجا رسیدیم ، او [ صاحب ارمینیه ] ساز کرد و دلیل و نامه فرستاد به ملک الان . (مجمل التواریخ والقصص ص 490). از آنجا ما را نامه نوشتند به ملک طرخون و آنجا رفتیم و روزی و شبی بماندیم و پنجاه مرد با ما بفرستاد و ساز کرد. (ایضاً ص 490). || غذا دادن . طعمه ساختن :
سرش را همانگه ز تن باز کرد
دد و دام را از تنش ساز کرد.

فردوسی .


|| تهیه کردن ملزومات جنگ و سفر. (ناظم الاطباء). مایحتاج فراهم آوردن ، تهیه دیدن مایحتاح : اسامه از بیرون مدینه لشکرگاه بزد و هر کسی ساز همی کردند. (بلعمی ).
در گنجهای کهن باز کرد
ز هرگونه ای شاه را ساز کرد.

فردوسی .


که برخوان و برخواسته کدخدای
تویی سازکن تا چه آیدت رای .

فردوسی .


چنین تا شب تیره آمد فراز
تهمتن همی کرد هرگونه ساز.

فردوسی .


چنان کو بفرمود او ساز کرد
پس آنگه ره رفتن آغاز کرد.

فردوسی .


|| سازواری کردن . سازگار بودن . بر سر مهر بودن . سازنده بودن . سازش داشتن : [ دنیا ] با ظالمان و بی هنران بیش از آن ساز کندکه با اهل هنر. (تاریخ بیهق ).
سکندر به فرمان او ساز کرد
حریر نوشته ز هم باز کرد.

نظامی .


|| بزم نهادن . آراستن . رونق دادن :
یکی بزم سام آنگهی ساز کرد
سه روز اندر آن بزم بگماز کرد.

فردوسی .


دگر هفته مربزم را ساز کرد
سر بدره های درم باز کرد.

فردوسی .


تو رو ساز کن گلشن و گاه را
که امشب بیارم من آن ماه را.

اسدی (گرشاسبنامه ).


|| ساز کردن کاری را؛ آماده و مهیا شدن آن را. تهیه کردن مقدمات آن را :
گو پیلتن جنگ را ساز کرد
وز آنجایگه رفتن آغاز کرد.

فردوسی .


تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را براین بر هم آواز کن .

فردوسی .


بخوان نامه و آمدن ساز کن
در روشنایی بمن باز کن .

فردوسی .


همی کردند ساز میهمانی
در آن ایوان و جای خسروانی .

(ویس و رامین ).


شه از غم در کیسه را باز کرد
دگر ره سپه رزم را ساز کرد.

اسدی (گرشاسبنامه ).


پراکنده گشتند هرکس که بود
سپهبد شد و ساز ره کرد زود.

اسدی (گرشاسبنامه ).


مهان هم برین رای گشتند باز
همه شب همی رزم کردند ساز.

اسدی (گرشاسبنامه ).


آنگاه مردم ساز راه میکردند. (قصص الانبیاء جویری ص 234). و اصحاب قلعه نیز چون شبانه مقاتلت را ساز کرده بودند. (جهانگشای جوینی ).
گره باز کردن زدل ساز کن
ولی ز ابرو اول گره باز کن .

امیرخسرو دهلوی .


|| آهنگ کردن . عزم کردن . عزیمت نمودن . قصد کردن . توجه :
غمی بد دلش ساز نخجیر کرد
کمر بست و ترکش پر از تیر کرد.

فردوسی .


چو سیراب شد ساز نخجیر کرد
بسیجید و ترکش پر از تیرکرد.

فردوسی .


چو پردخته شد زان دگر ساز کرد
در گنج گرد آمده باز کرد.

فردوسی .


چو او دررسد ساز ایران کنم
همه بوم تا روم ویران کنم .

اسدی (گرشاسبنامه ).


سپهبد سبک رزم آغاز کرد
بزد کوس کین جنگ را ساز کرد.

اسدی (گرشاسبنامه ).


و آنچنان بود که پیغمبر ساز کعبه کرد تا عمره آورد و هفتاد شتر با خود ببرد. (قصص الانبیاء جویری ص 222).
صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی
آن چه آتش بودیارب کانزمان انگیختی .

خاقانی .


همان چوگان و گوی آغاز کردند
همان نخجیر کردن ساز کردند.

نظامی (خسرو و شیرین ).


گرملکی عزم ره آغاز کن
زین بنواتر سفری ساز کن .

نظامی (مخزن الاسرار).


چونکه بازرگان سفر را سازکرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد.

مولوی (مثنوی ).


|| آغازیدن . آغازنهادن . گرفتن :
مقالتهای حکمت باز کرده
سخنهای مضاحک ساز کرده .

نظامی (خسرو و شیرین ).


دگرگونه هندو سخن کرد ساز
بپرسیدن خوابش آمد نیاز.

نظامی (اقبالنامه ص 115).


جانب دیگر خلش آغاز کرد
باز قزوینی فغانی ساز کرد.

مولوی (مثنوی ).


چون چنین شد ابتهال آغاز کن
ناله و تسبیح و روزه ساز کن .

مولوی (مثنوی ).


ناگشوده گل نقاب ، آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ گرفتاران خوش است .

حافظ.


- ساز کردن آلتی از آلات موسیقی را ؛ کوک کردن آن . نواختن و زدن آن :
دهل زن چون دهل را ساز میکرد
هنوز این لابه و آن ناز میکرد.

نظامی (خسرو و شیرین ).


مغنی بیا چنگ را ساز کن
بگفتن گلو را خوش آواز کن .

نظامی .


حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصه ٔ این بزمگاه از او.

حافظ.


در زوایای طربخانه ٔ جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره بآهنگ سماع .

حافظ.


مغنی نوای طرب سازکن
بقول و غزل قصه آغاز کن .

حافظ.


- ساز کردن ساعت ؛ کوک کردن آن .
|| پیش گرفتن . اجرا کردن . انجام دادن :
کعبه روی عزم ره آغاز کرد
قاعده ٔ کعبه روان ساز کرد.

نظامی (مخزن الاسرار).


|| کشیدن . تصویر. ترسیم :
همان تمثال اول ساز کرده
همان کاغذ برابر باز کرده .

نظامی (خسرو وشیرین ).




کلمات دیگر: