مترادف شعشعه : پرتو، پرتوافشانی، تابش، فروغ
شعشعه
مترادف شعشعه : پرتو، پرتوافشانی، تابش، فروغ
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
پرتو، پرتوافشانی، تابش، فروغ
فرهنگ فارسی
به آب آمیختن شیریاشراب، پراکنده شدن نورو آفتاب
۱ - ( مصدر ) پراکنده شدن روشنایی ( آفتاب و غیره ) . ۲ - ( مصدر ) ممزوج کردن شیر یا شراب با آب .
آب آمیختن مر شراب را یا آب آمیختن شیر را .
۱ - ( مصدر ) پراکنده شدن روشنایی ( آفتاب و غیره ) . ۲ - ( مصدر ) ممزوج کردن شیر یا شراب با آب .
آب آمیختن مر شراب را یا آب آمیختن شیر را .
فرهنگ معین
(شَ شَ عَ یا عِ ) [ ع . شعشعة ] (مص ل . ) پراکنده شدن نور.
لغت نامه دهخدا
( شعشعة ) شعشعة. [ ش َ ش َ ع َ ] ( ع مص ) آب آمیختن مر شراب را. ( منتهی الارب ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || آب آمیختن شیر را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || برداشتن سر اشکنه را و دراز گردانیدن روغن آن را و چرب ساختن : شعشع الثرید. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || آمیختن بعض چیزی را به بعض آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || چکانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِ ) شراب. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ).
شعشعه. [ ش َ ش َ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، اِمص ) شعشعة. تابندگی. تابناکی. شعشعه جمال فلان.( یادداشت مؤلف ). روشنی. ( از آنندراج ) :
فر فردوس است این پالیز را
شعشعه عرش است مر تبریز را.
باده از جام تجلی صفاتم دادند.
شعشعه. [ ش َ ش َ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، اِمص ) شعشعة. تابندگی. تابناکی. شعشعه جمال فلان.( یادداشت مؤلف ). روشنی. ( از آنندراج ) :
فر فردوس است این پالیز را
شعشعه عرش است مر تبریز را.
مولوی.
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادند.
حافظ.
شعشعه شعله توضیحش صیقل آئینه ٔاظهار.( ظهوری ، از آنندراج ).
آفتاب شعشعه مهر سایه مهر پناه.( عرفی شیرازی ، از آنندراج ).
|| به معنی روشنی آفتاب است ، و کسانی که به یک عین نویسند خطاست ولی در زبان عرب بدین معنی نیامده. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ).شعشعه . [ ش َ ش َ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) شعشعة. تابندگی . تابناکی . شعشعه ٔ جمال فلان .(یادداشت مؤلف ). روشنی . (از آنندراج ) :
فر فردوس است این پالیز را
شعشعه ٔ عرش است مر تبریز را.
بیخود از شعشعه ٔ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی ّ صفاتم دادند.
شعشعه ٔ شعله ٔ توضیحش صیقل آئینه ٔاظهار.
آفتاب شعشعه ٔ مهر سایه مهر پناه .
|| به معنی روشنی آفتاب است ، و کسانی که به یک عین نویسند خطاست ولی در زبان عرب بدین معنی نیامده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
فر فردوس است این پالیز را
شعشعه ٔ عرش است مر تبریز را.
مولوی .
بیخود از شعشعه ٔ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی ّ صفاتم دادند.
حافظ.
شعشعه ٔ شعله ٔ توضیحش صیقل آئینه ٔاظهار.
(ظهوری ، از آنندراج ).
آفتاب شعشعه ٔ مهر سایه مهر پناه .
(عرفی شیرازی ، از آنندراج ).
|| به معنی روشنی آفتاب است ، و کسانی که به یک عین نویسند خطاست ولی در زبان عرب بدین معنی نیامده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
شعشعة. [ ش َ ش َ ع َ ] (ع مص ) آب آمیختن مر شراب را. (منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آب آمیختن شیر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). || برداشتن سر اشکنه را و دراز گردانیدن روغن آن را و چرب ساختن : شعشع الثرید. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || آمیختن بعض چیزی را به بعض آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || چکانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) شراب . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ).
فرهنگ عمید
پراکنده شدن نور و روشنایی آفتاب.
کلمات دیگر: