کلمه جو
صفحه اصلی

سدید


مترادف سدید : استوار، پابرجا، محکم ، درست، راست ، مطمئن، قابل اعتماد

متضاد سدید : سست، شل، ناراست، نادرست، غیرقابل اعتماد

فارسی به انگلیسی

right, just

فرهنگ اسم ها

اسم: سدید (پسر) (عربی) (تلفظ: sadid) (فارسی: سَديد) (انگلیسی: sadid)
معنی: درستکار و مطمئن، قابل اعتماد، استوار و راست، درست، محکم و استوار، ( اَعلام ) لقب منصور ابن نوح سامانی

(تلفظ: sadid) (عربی) استوار و راست ، درست ، محکم و استوار ؛ درستکار و مطمئن ، قابل اعتماد ؛ (در اعلام) لقب منصور بن نوح سامانی .


مترادف و متضاد

استوار، پابرجا، محکم ≠ سست، شل


۱. استوار، پابرجا، محکم ≠ سست، شل
۲. درست، راست ≠ ناراست، نادرست
۳. مطمئن، قابلاعتماد ≠ غیرقابلاعتماد


فرهنگ فارسی

محکم واستوار، راست ودرست
دهی است از دهستان قصبه بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در ۱۵ هزار گزی شمال سبزوار و سر راه مالرو عمومی سبزوار

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - محکم ، استوار. ۲ - راست و درست .

لغت نامه دهخدا

سدید. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 15 هزارگزی شمال سبزوار و سر راه مالرو عمومی سبزوار. هوای آن معتدل و دارای 34 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات ، پنبه و شغل اهالی زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


سدید. [ س َ ] (ع ص ) استوار و راست . (منتهی الارب ). راست . (مهذب الاسماء). راست و درست و محکم و استوار. (غیاث ) (آنندراج ) : زعیمی بود بناحیت طالقان وی را احمد بوعمرو گفتندی مردی پیر و سدید و توانگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200). مردی سدید، جلد، سخندان و سخنگوی تا بخوارزم شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). رکنی سدید و سدی است قوی دیوان عرض را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507). و مردم آن ولایت [فهرج ] همه اهل سنت و جماعت اند و سخت پارسا و سدید باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 122). و این هر سه مردمان اصیل عاقل ، فاضل ، زبان دان ، سدید بودندی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 92).
وعده و قول تو صدق است و صواب
عزم تو ثابت و رأی تو سدید.

سوزنی .


تا فایق جمعی را از غلامان سدیدی بر قصد او تحریص کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 73).
- ناسدید ؛ نادرست :
گفت حق زَاهل نفاق ناسدید
بأسهم مابینهم بأس شدید.

مولوی .



سدید. [ س َ ] ( ع ص ) استوار و راست. ( منتهی الارب ). راست. ( مهذب الاسماء ). راست و درست و محکم و استوار. ( غیاث ) ( آنندراج ) : زعیمی بود بناحیت طالقان وی را احمد بوعمرو گفتندی مردی پیر و سدید و توانگر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200 ). مردی سدید، جلد، سخندان و سخنگوی تا بخوارزم شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331 ). رکنی سدید و سدی است قوی دیوان عرض را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507 ). و مردم آن ولایت [فهرج ] همه اهل سنت و جماعت اند و سخت پارسا و سدید باشند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 122 ). و این هر سه مردمان اصیل عاقل ، فاضل ، زبان دان ، سدید بودندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 92 ).
وعده و قول تو صدق است و صواب
عزم تو ثابت و رأی تو سدید.
سوزنی.
تا فایق جمعی را از غلامان سدیدی بر قصد او تحریص کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 73 ).
- ناسدید ؛ نادرست :
گفت حق زَاهل نفاق ناسدید
بأسهم مابینهم بأس شدید.
مولوی.

سدید. [ س َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان قصبه بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در 15 هزارگزی شمال سبزوار و سر راه مالرو عمومی سبزوار. هوای آن معتدل و دارای 34 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات ، پنبه و شغل اهالی زراعت است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ عمید

۱. محکم و استوار.
۲. راست و درست.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۶°۱۹′۲۰″ شمالی ۵۷°۳۸′۳۵″ شرقی / ۳۶٫۳۲۲۲۲°شمالی ۵۷٫۶۴۳۰۶°شرقی / 36.32222; 57.64306
سدید، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان سبزوار استان خراسان رضوی ایران.
این روستا در دهستان قصبه شرقی قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳90 جمعیت 220 نفر (55 خانوار)بوده است.

پیشنهاد کاربران

محکم - استوار - سد ساز

قابل اعتماد . . . . . . محکم . . . .


کلمات دیگر: