کلمه جو
صفحه اصلی

زل


برابر پارسی : نگاه ایستا

فارسی به انگلیسی

goggle

(tailless)sheep


فرهنگ فارسی

( اسم ) جای لغزش
حیوان خرد اندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند .

فرهنگ معین

(زُ) (اِ.) (عا.) نگاه خیره و کنجکاوانه یا گستاخانه .


(زَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِمص .) لغزش .


(زِ لّ) [ ازع . ] (اِ.) تیزی و حدُت گرما. ؛~ آفتاب نهایت سوزندگی و تابش آفتاب .


(زِ لّ ) [ ازع . ] (اِ. ) تیزی و حدُت گرما. ،~ آفتاب نهایت سوزندگی و تابش آفتاب .
(زُ ) (اِ. ) (عا. ) نگاه خیره و کنجکاوانه یا گستاخانه .
(زَ لّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) لغزیدن . ۲ - (اِمص . ) لغزش .

لغت نامه دهخدا

زل . [ زِ ] (اِخ ) شهری در بلژیک (فلاندر شرقی ) و بر کنار اسکو واقع است و 14500 تن سکنه دارد. (از لاروس ).


زل . [ زَل ل ] (ع مص ) بلغزیدن قوم . (تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن .(ترجمان القرآن ) (دهار). لغزیدن در گل . || لغزیدن در سخن و خطا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سپری شدن عمر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


زل . [ زِ ] (اِ) گوسفند بی دنبه و آن نوعی از گوسفند است که در ایران نبود و به تازگی معدودی آورده اند و گوسفندان سواحل مازندران از جنس زل است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و دویست و هشتاد هزار گوسفند از... و زل خاص او در دست چوپانان . (تاریخ طبرستان ).


زل . [ زِل ل ] (اِ) آفتاب زل ؛ آفتابی سخت گرم و بی ابر: در زل آفتاب ؛ زل گرما و در تیزی حرارت آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


زل . [ زُل ل ] (ع ص ) لغزان . یقال : مقام زل ؛ جای لغزان و کذا زحلوفة زل ؛ جای لغزیدن لغزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


زل. [ زِ ] ( اِ ) گوسفند بی دنبه و آن نوعی از گوسفند است که در ایران نبود و به تازگی معدودی آورده اند و گوسفندان سواحل مازندران از جنس زل است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : و دویست و هشتاد هزار گوسفند از... و زل خاص او در دست چوپانان. ( تاریخ طبرستان ).

زل. [ زِل ل ] ( اِ ) آفتاب زل ؛ آفتابی سخت گرم و بی ابر: در زل آفتاب ؛ زل گرما و در تیزی حرارت آن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

زل. [ زَل ل ] ( ع مص ) بلغزیدن قوم. ( تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن.( ترجمان القرآن ) ( دهار ). لغزیدن در گل. || لغزیدن در سخن و خطا کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سپری شدن عمر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

زل. [ زُل ل ] ( ع ص ) لغزان. یقال : مقام زل ؛ جای لغزان و کذا زحلوفة زل ؛ جای لغزیدن لغزان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زل. [ زِ ] ( اِخ ) شهری در بلژیک ( فلاندر شرقی ) و بر کنار اسکو واقع است و 14500 تن سکنه دارد. ( از لاروس ).

دانشنامه عمومی

زل (بلژیک). شهر زل (به فرانسوی: Zele) در شهرستان داندرموند در استان فلاندری شرقی در منطقه فلاندری در کشور بلژیک واقع شده است.
بلژیک
فهرست شهرهای بلژیک

گویش مازنی

ستون مهره ها – مهره ی کمر


۱زخمی که سرباز کرده باشد ۲نهایت گرمی آفتاب ۳نوعی درخت


۱گوسفند دم نازک و دراز ۲گوسفند بی دنبه


/zel/ ستون مهره ها – مهره ی کمر & زخمی که سرباز کرده باشد - نهایت گرمی آفتاب ۳نوعی درخت & گوسفند دم نازک و دراز - گوسفند بی دنبه

گویش بختیاری

درخشانتر، واضحتر، برتر.


واژه نامه بختیاریکا

تند؛ آتش مشتعل
( زِل ) درخشان؛ تابان؛ ستاره
( زِل ) زُل؛ خیره
( زِل ) زُو زِل بیدِن
ناقص. مثلاً کِل زِل یعنی ضرب دیده؛ ناقص
( زُل ) زِل؛ پِر؛ پِق

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
زل زدن
Zel.

در زبان اصفهانی به معنی فضله کبوتر

زِل : [ اصطلاح چوپانی ] گوسفندی که دم کوچک و لاغری دارد.

زل ( Zol ) :در زبان مغولی به معنی شانس و اقبال است

در گفتار لری ( میانکوه ) :

ستاره زِل = ستاره پر نوری که دم صبح در آسمان خاوری دیده می شود.
چشم زِل = چشم باز یا درشت
زِل آفتاب = تابش یکراست آفتاب

زِل را شاید در فارسی رسمی زُل می گویند.
و شاید واژه ی ظهر از این واژه باشد ( جابجایی حرف ( ر ) ، ( ل ) که زیاد رخ داده است ) به معنای زمان یکراست بودن و بیشترین تابش آفتاب

زل زل نگاه کردن . [ زُ زُ ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) :خیره خیره نگاه کردن، بربر نگاه کردن.
در گویش شهرستان بهاباد به جای این، از عبارت زق زق نگاه کردن /zegh zegh/ استفاده می شود.



در زبان ترکی [زیر قره ] یا [ زل قره ] به معنی مشکی خالص است . قرابت و نزدیکی معنی زل در گویش مازنی و فارسی و ترکی حاکی از معنی تیزی و خالصی برای کلمه زل است . شاید منظور از گوسفند های نژاد زل هم همان خالصی و بدون چربی و دنبه بودن است.

با عرض پوزش [ زیل قره ] بود که زیر قره ارسال شده.

زل گیاهی خار دار که بیشتر در جاهای سنگلاخی و کوهستانی زاگرس رشد می کند و مردمان محلی این را گیاه را بصورت آبپز پخت نموده و سپس آب تلخ آن را گرفته وبا ماست مخلوط می کنند و هرچه قدر این ماست و زل بیشتر بماند طعم ومزه اش بیشتر می شود که به آن زِل ماست می گویند.
هنگامی که سبز هست برگ هایش تلخ می باشد ولی دارای ساقه ای آبدار وشیرین می باشد که جهت رفع تشنگی بسیار مناسب می باشد.
این نوع غذای محلی بیشتر دربین مردمان لرنشین استان های کهگیلویه و بویراحمد، فارس، چهار محال و بختیاری، بوشهر وایلام رواج بیشتری دارد.
درزمان های قدیم در زمان قحط سالی وخشکسالی مردمانی که دامدار بودند این نوع گیاه را خُرد می کردند و بعنوان علوفه به حیوانات شان می دادند.

زل در زبان لری کهگیلویه و ممسنی به معنی زود، سریع، زرنگ، تند است.
زل بیو یعنی زود بیا
مرد زل یعنی مرد زرنگ و سریع


کلمات دیگر: