مترادف سخن سرا : سخن پرور، سخن طراز، سخن پرداز، سخن ساز، سخن آرا، سخن گستر، شاعر، نویسنده، ناطق، سخندان
سخن سرا
مترادف سخن سرا : سخن پرور، سخن طراز، سخن پرداز، سخن ساز، سخن آرا، سخن گستر، شاعر، نویسنده، ناطق، سخندان
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
اسم
سخنپرور، سخنطراز، سخنپرداز، سخنساز، سخنآرا، سخنگستر
شاعر
نویسنده
ناطق، سخندان
فرهنگ فارسی
سراینده سخن سخنگو ناطق سخنور
لغت نامه دهخدا
سخن سرا. [ س ُ خ َ س َ / س ُ ] ( نف مرکب ) سراینده سخن. سخنگو. ناطق. سخنور :
ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی
سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی.
سخن سرایان از وقت صبح تا گه شام.
سخن سرای شود چون درخت در وقواق.
هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی
دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را.
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.
فرزانه سخن سرای بغداد
از سر سخن چنین خبر داد.
این قصه چنین برد بپایان.
ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی
سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی.
فرخی.
بر اولیایی و ایام آفرین گویندسخن سرایان از وقت صبح تا گه شام.
سوزنی.
بسی نماند که بی روح در زمین ختن سخن سرای شود چون درخت در وقواق.
خاقانی.
این مرد را طوطیی بود سخن سرای و حاذق. ( سندبادنامه ص 86 ). || نغمه سرا. آوازه خوان : هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی
دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را.
سعدی.
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.
حافظ.
|| داستان گو. قصه پرداز : فرزانه سخن سرای بغداد
از سر سخن چنین خبر داد.
نظامی.
انگشت کش سخن سرایان این قصه چنین برد بپایان.
نظامی.
کلمات دیگر: