کلمه جو
صفحه اصلی

ساروان


مترادف ساروان : ساربان، شتربان، قافله سالار

متضاد ساروان : کاروانی

مترادف و متضاد

ساربان، شتربان، قافلهسالار ≠ کاروانی


فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) نگهبان شتر ساروان اشتربان . ۲ - ( اسم ) آهنگی از موسیقی .
دهی است از دهستان شهر ویران بحش حومه شهرستان مهاباد

لغت نامه دهخدا

ساروان. [ رْ / رِ ] ( اِ مرکب ) بمعنی ساربان است که شتردار باشد. ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ساربان است که نگه دارنده و محافظت کننده شتر باشد. چه در فارسی «با» را به «واو» تبدیل میکنند. ( برهان ). شتربان. اشتربان. اشتروان. شتروان. شتردار. جمال. حفیظ. حداء. خائل :
بفرمود تا ساروان دو هزار
بیاورد اشتر برِ شهریار.
فردوسی.
شتربود بردشت ده کاروان
بهر کاروان بریکی ساروان.
فردوسی.
بدستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان.
فردوسی.
زده خیمه گردش بسی ساروان
گله ساخته ز اشتران کاروان.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
رجوع به ساربان شود.

ساروان. ( اِخ ) ناحیتی است ( به خراسان از گوزکانان ) اندر کوهها. و مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزدپیشه و ستیزه کار و بیوفا و خونخواره واندر میان ایشان عصبیتی است دائم. ( حدود العالم ).

ساروان. ( اِخ ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 9500 گزی جنوب خاوری مهاباد و 12500 گزی خاور راه شوسه مهاباد به سردشت. کوهستانی ، هوای آن معتدل مالاریائی ، آب آن از چشمه ، و محصول آن غلات و توتون است ، 83 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی محلی جاجیم بافی در آن معمول است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).

ساروان . (اِخ ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 9500 گزی جنوب خاوری مهاباد و 12500 گزی خاور راه شوسه ٔ مهاباد به سردشت . کوهستانی ، هوای آن معتدل مالاریائی ، آب آن از چشمه ، و محصول آن غلات و توتون است ، 83 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی محلی جاجیم بافی در آن معمول است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


ساروان . (اِخ ) ناحیتی است (به خراسان از گوزکانان ) اندر کوهها. و مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزدپیشه و ستیزه کار و بیوفا و خونخواره واندر میان ایشان عصبیتی است دائم . (حدود العالم ).


ساروان . [ رْ / رِ ] (اِ مرکب ) بمعنی ساربان است که شتردار باشد. (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). ساربان است که نگه دارنده و محافظت کننده ٔ شتر باشد. چه در فارسی «با» را به «واو» تبدیل میکنند. (برهان ). شتربان . اشتربان . اشتروان . شتروان . شتردار. جمال . حفیظ. حداء. خائل :
بفرمود تا ساروان دو هزار
بیاورد اشتر برِ شهریار.

فردوسی .


شتربود بردشت ده کاروان
بهر کاروان بریکی ساروان .

فردوسی .


بدستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان .

فردوسی .


زده خیمه گردش بسی ساروان
گله ساخته ز اشتران کاروان .

اسدی (گرشاسبنامه ).


رجوع به ساربان شود.

فرهنگ عمید

= ساربان

ساربان#NAME?


گویش مازنی

/saaravaan/ ساربان

پیشنهاد کاربران

شتر بان

ساروان: ساروان ریختی است کهن تر از ظ”ساربان”. این واژه از دو پاره ی” سار ”و” وان ” ( پساوند نگهبانی ) ساخته شده است. بخش نخستین آن می تواند ریختی از” سر” باشد. شاید سر، از آن روی که سنجه ی شمارش ستور و دام است، در معنی ستور و چارپا به کار رفته است و از آن در ریخت” سار” ساروان پدید آمده است که نگهبان اشتران و ستوران است و سالار کاروان.
به دستور فرمود تا ساروان
هیون آرَد از دشت، صد کاروان
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۶۹.



کلمات دیگر: