مترادف زفتی : خشونت، درشت، زمختی، ستبر، فربه، امساک، بخل، خست، لئامت
زفتی
مترادف زفتی : خشونت، درشت، زمختی، ستبر، فربه، امساک، بخل، خست، لئامت
مترادف و متضاد
۱. خشونت، درشت، زمختی، ستبر، فربه
۲. امساک، بخل، خست، لئامت
فرهنگ فارسی
تاریک و سیاه مانند زفت
لغت نامه دهخدا
زفتی. [ زُ ] ( حامص ) مقابل رادی و جوانمردی. بخل. بخول. مقابل کرم. امساک. ممسکی. لئامت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). حرص. طمع. ( ناظم الاطباء ) :
با دو کژدم نکرد زفتی هیچ
با دل من چراش بینم زفت.
مرا آز و زفتی نکرد آرزوی.
تو بگشای بند از سلیح گران
ابا گنج و دینار جفتی مکن
ز بهرسلیح ایچ زفتی مکن.
هنر جوی و با آز جفتی مکن.
برنگردم ز تو مگر بمری.
زدوده بخشش دستش ز روی رادی زنگ.
زفتی و نیستی به صد فرسنگ.
نکردی با من اندر مهر زفتی.
سوم زفتی و چارمین کاهلی.
من در هجای تو نکنم زفتی.
وز جود تست عالم زفتی خراب و تل.
سینه بدره کفی و زهره زفتی دری.
در پی خورشید پوید سایه وار.
لا، ناشنوده گوش کس از من گه سؤال.
سخن گفت از دوزخ و از بهشت
بدست اندرون تخم زفتی بکشت.
نیابی به زفتی وگندآوری.
نهان تو چون رنگ اهریمن است
به گیتی همه تخم زفتی مکار
بترس از گزند و بد روزگار.
به ایران بجز تخم زفتی نکشت.
با دو کژدم نکرد زفتی هیچ
با دل من چراش بینم زفت.
خسروی.
جهان تنگ دیدیم بر تنگ خوی مرا آز و زفتی نکرد آرزوی.
فردوسی.
به پیران چنین گفت کای پهلوان تو بگشای بند از سلیح گران
ابا گنج و دینار جفتی مکن
ز بهرسلیح ایچ زفتی مکن.
فردوسی.
گر او بازگردد تو زفتی مکن هنر جوی و با آز جفتی مکن.
فردوسی.
ای به زفتی علم به گرد جهان برنگردم ز تو مگر بمری.
لبیبی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
کشیده خنجر جودش ز روی زفتی پوست زدوده بخشش دستش ز روی رادی زنگ.
فرخی.
هر کجا او بود نیارد گشت زفتی و نیستی به صد فرسنگ.
فرخی.
سخنها هرچه گفتی راست گفتی نکردی با من اندر مهر زفتی.
( ویس و رامین ).
یکی خیره رائی دوم بددلی سوم زفتی و چارمین کاهلی.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
گرجود ورزد او به هجای تومن در هجای تو نکنم زفتی.
سوزنی.
آباد و خرم است به تو عالم هنروز جود تست عالم زفتی خراب و تل.
سوزنی.
کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی سینه بدره کفی و زهره زفتی دری.
سوزنی.
ماه را با زفتی و رادی چکاردر پی خورشید پوید سایه وار.
مولوی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
زفتی ندیده چشم کس از من به وقت جودلا، ناشنوده گوش کس از من گه سؤال.
مجد همگر.
|| ناکسی. ( ناظم الاطباء ). || سختی. قساوت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). خشونت. زمختی : سخن گفت از دوزخ و از بهشت
بدست اندرون تخم زفتی بکشت.
دقیقی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
اگر برتری باید و مهتری نیابی به زفتی وگندآوری.
فردوسی.
همه رای توبرتری جستن است نهان تو چون رنگ اهریمن است
به گیتی همه تخم زفتی مکار
بترس از گزند و بد روزگار.
فردوسی.
چو قیصر که فرمان یزدان بهشت به ایران بجز تخم زفتی نکشت.
فردوسی.
زفتی . [ زِ ](ص نسبی ) تاریک و سیاه مانند زفت . (ناظم الاطباء).
زفتی . [ زُ ] (حامص ) مقابل رادی و جوانمردی . بخل . بخول . مقابل کرم . امساک . ممسکی . لئامت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حرص . طمع. (ناظم الاطباء) :
با دو کژدم نکرد زفتی هیچ
با دل من چراش بینم زفت .
جهان تنگ دیدیم بر تنگ خوی
مرا آز و زفتی نکرد آرزوی .
به پیران چنین گفت کای پهلوان
تو بگشای بند از سلیح گران
ابا گنج و دینار جفتی مکن
ز بهرسلیح ایچ زفتی مکن .
گر او بازگردد تو زفتی مکن
هنر جوی و با آز جفتی مکن .
ای به زفتی علم به گرد جهان
برنگردم ز تو مگر بمری .
کشیده خنجر جودش ز روی زفتی پوست
زدوده بخشش دستش ز روی رادی زنگ .
هر کجا او بود نیارد گشت
زفتی و نیستی به صد فرسنگ .
سخنها هرچه گفتی راست گفتی
نکردی با من اندر مهر زفتی .
یکی خیره رائی دوم بددلی
سوم زفتی و چارمین کاهلی .
گرجود ورزد او به هجای تو
من در هجای تو نکنم زفتی .
آباد و خرم است به تو عالم هنر
وز جود تست عالم زفتی خراب و تل .
کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی
سینه ٔ بدره کفی و زهره ٔ زفتی دری .
ماه را با زفتی و رادی چکار
در پی خورشید پوید سایه وار.
زفتی ندیده چشم کس از من به وقت جود
لا، ناشنوده گوش کس از من گه سؤال .
|| ناکسی . (ناظم الاطباء). || سختی . قساوت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خشونت . زمختی :
سخن گفت از دوزخ و از بهشت
بدست اندرون تخم زفتی بکشت .
اگر برتری باید و مهتری
نیابی به زفتی وگندآوری .
همه رای توبرتری جستن است
نهان تو چون رنگ اهریمن است
به گیتی همه تخم زفتی مکار
بترس از گزند و بد روزگار.
چو قیصر که فرمان یزدان بهشت
به ایران بجز تخم زفتی نکشت .
کسی کو ندارد همی تخم و گاو
تو با او به تندی و زفتی مکاو.
ای امیری که در زمانه ٔ تو
نیست شد نام زفتی و بیداد.
با دو کژدم نکرد زفتی هیچ
با دل من چراش بینم زفت .
خسروی .
جهان تنگ دیدیم بر تنگ خوی
مرا آز و زفتی نکرد آرزوی .
فردوسی .
به پیران چنین گفت کای پهلوان
تو بگشای بند از سلیح گران
ابا گنج و دینار جفتی مکن
ز بهرسلیح ایچ زفتی مکن .
فردوسی .
گر او بازگردد تو زفتی مکن
هنر جوی و با آز جفتی مکن .
فردوسی .
ای به زفتی علم به گرد جهان
برنگردم ز تو مگر بمری .
لبیبی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
کشیده خنجر جودش ز روی زفتی پوست
زدوده بخشش دستش ز روی رادی زنگ .
فرخی .
هر کجا او بود نیارد گشت
زفتی و نیستی به صد فرسنگ .
فرخی .
سخنها هرچه گفتی راست گفتی
نکردی با من اندر مهر زفتی .
(ویس و رامین ).
یکی خیره رائی دوم بددلی
سوم زفتی و چارمین کاهلی .
اسدی (گرشاسبنامه ).
گرجود ورزد او به هجای تو
من در هجای تو نکنم زفتی .
سوزنی .
آباد و خرم است به تو عالم هنر
وز جود تست عالم زفتی خراب و تل .
سوزنی .
کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی
سینه ٔ بدره کفی و زهره ٔ زفتی دری .
سوزنی .
ماه را با زفتی و رادی چکار
در پی خورشید پوید سایه وار.
مولوی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زفتی ندیده چشم کس از من به وقت جود
لا، ناشنوده گوش کس از من گه سؤال .
مجد همگر.
|| ناکسی . (ناظم الاطباء). || سختی . قساوت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خشونت . زمختی :
سخن گفت از دوزخ و از بهشت
بدست اندرون تخم زفتی بکشت .
دقیقی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اگر برتری باید و مهتری
نیابی به زفتی وگندآوری .
فردوسی .
همه رای توبرتری جستن است
نهان تو چون رنگ اهریمن است
به گیتی همه تخم زفتی مکار
بترس از گزند و بد روزگار.
فردوسی .
چو قیصر که فرمان یزدان بهشت
به ایران بجز تخم زفتی نکشت .
فردوسی .
کسی کو ندارد همی تخم و گاو
تو با او به تندی و زفتی مکاو.
فردوسی .
ای امیری که در زمانه ٔ تو
نیست شد نام زفتی و بیداد.
فرخی .
زفتی . [زَ ] (حامص ) درشتی . ستبری . (ناظم الاطباء). غلظ. غلظت . کلفتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
یارم از زفتی سه چندان بد که من
هم به لطف و هم به خوبی هم به تن .
|| هنگفتی . || تندی . (ناظم الاطباء).
یارم از زفتی سه چندان بد که من
هم به لطف و هم به خوبی هم به تن .
مولوی .
|| هنگفتی . || تندی . (ناظم الاطباء).
دانشنامه عمومی
مختصات: ۳۰°۴۳′ شمالی ۳۱°۱۵′ شرقی / ۳۰٫۷۱۷°شمالی ۳۱٫۲۵۰°شرقی / 30.717; 31.250زفتی نام شهر و شهرستانی در استان غربیه مصر است.
فهرست شهرهای مصر
در انقلاب ۱۹۱۹، یکی از ارتشیان برپایی یک جمهوری به نام جمهوری زفتی را در منطقه اعلام کرد.
ویکیبیدیا contributors, "زفتی," ویکیبیدیا، الموسوعة الحرة, http://ar.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B2%D9%81%D8%AA%D9%89&oldid=1374714 (accessed فبرایر 2, 2008).
فهرست شهرهای مصر
در انقلاب ۱۹۱۹، یکی از ارتشیان برپایی یک جمهوری به نام جمهوری زفتی را در منطقه اعلام کرد.
ویکیبیدیا contributors, "زفتی," ویکیبیدیا، الموسوعة الحرة, http://ar.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B2%D9%81%D8%AA%D9%89&oldid=1374714 (accessed فبرایر 2, 2008).
wiki: زفتی
کلمات دیگر: