مترادف شوخ چشم : بی حیا، بی شرم، پرده در، دریده، گستاخ
شوخ چشم
مترادف شوخ چشم : بی حیا، بی شرم، پرده در، دریده، گستاخ
فارسی به انگلیسی
impudent, saucy
fey, frivolous, sly, wanton
مترادف و متضاد
بیحیا، بیشرم، پردهدر، دریده، گستاخ
فرهنگ فارسی
( صفت ) بس شرم بی حیا شوخ دیده گستاخ .
کنایه ازبی شرم، بی حیا، گستاخ، بی شرمی
کنایه ازبی شرم، بی حیا، گستاخ، بی شرمی
فرهنگ معین
(چَ یا چِ ) (ص مر. ) بی شرم .
لغت نامه دهخدا
شوخ چشم. [ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) گستاخ و بی ادب. ( ناظم الاطباء ). بیشرم. بی آزرم :
غمی گشت و بگذاشت دریابخشم
به فرزند گفت ای بد شوخ چشم.
بجوشد دلش گرم گردد ز خشم.
به وقت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم.
من شوخ چشم نیستم ای کاش هستمی.
بسکه بودم چون گل نرگس دوروی و شوخ چشم
باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم.
بگفتم که دستم ز دامن مدار.
بخندد بگوید که ای شوخ چشم
ز عشق تو گریم نه از درد و خشم.
گر به رسته عاشقان هرگز نبودی آشنا.
شوخ چشم از سر بهانه نرفت
تیر بر چشمه نشانه نرفت.
شوخ چشمی که بگسلد زنجیر.
عاشقان خوش نفس جان پروران خوش نشین.
دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم
او باز آرمیده و پرشرم و کش خرام.
تا عیب مرابه من نماید.
غمی گشت و بگذاشت دریابخشم
به فرزند گفت ای بد شوخ چشم.
فردوسی.
اگر سرد گویم بر این شوخ چشم بجوشد دلش گرم گردد ز خشم.
فردوسی.
من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام به وقت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم.
خاقانی.
امروز شوخ چشمان آسوده خاطرندمن شوخ چشم نیستم ای کاش هستمی.
خاقانی.
و سپهر شوخ چشم غدار چشم زخمی رسانید. ( سندبادنامه چ استانبول ص 245 ).بسکه بودم چون گل نرگس دوروی و شوخ چشم
باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم.
سعدی.
که ای شوخ چشم آخرت چند باربگفتم که دستم ز دامن مدار.
سعدی.
طزع ؛ شوخ چشم شدن. طسع؛ شوخ چشم شدن. ( منتهی الارب ). || زیبا. عشوه گر : بخندد بگوید که ای شوخ چشم
ز عشق تو گریم نه از درد و خشم.
فردوسی.
از که آمختی نهادن شعرها ای شوخ چشم گر به رسته عاشقان هرگز نبودی آشنا.
عسجدی.
و گل سرخ روی سبزقبا شوخ چشم رعنا... مجاورت خار موجب ننگ و عار نمیشمرد. ( سندبادنامه ص 184 ).شوخ چشم از سر بهانه نرفت
تیر بر چشمه نشانه نرفت.
نظامی.
پسری شوخ چشم و کشتی گیرشوخ چشمی که بگسلد زنجیر.
سعدی.
ساقیان سیم ساق و شاهدان شوخ چشم عاشقان خوش نفس جان پروران خوش نشین.
؟ ( از ترجمه محاسن اصفهان ص 32 ).
|| گستاخ. جسور. بی باک. ماجن. ( منتهی الارب ) : دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم
او باز آرمیده و پرشرم و کش خرام.
سوزنی.
کو دشمن شوخ چشم بی باک تا عیب مرابه من نماید.
سعدی.
فرهنگ عمید
۱. شوخ دیده، بی شرم، بی حیا، گستاخ.
۲. (اسم، صفت ) زیبا.
۲. (اسم، صفت ) زیبا.
کلمات دیگر: