مترادف سحار : افسونگر، سحرآمیز، جادوگر، رمال، ساحر، سحرگر، سحرانگیز
سحار
مترادف سحار : افسونگر، سحرآمیز، جادوگر، رمال، ساحر، سحرگر، سحرانگیز
مترادف و متضاد
۱. افسونگر، سحرآمیز
۲. جادوگر، رمال، ساحر، سحرگر
۳. سحرانگیز
فرهنگ فارسی
سحرکننده، جادوگر، افسونگر
( صفت ) سحر کننده افسونگر جادو گر.
تره ایست که شتر را فربهی آورد . تره ای است که مواشی را فربه کند .
( صفت ) سحر کننده افسونگر جادو گر.
تره ایست که شتر را فربهی آورد . تره ای است که مواشی را فربه کند .
فرهنگ معین
(سَ حّ ) [ ع . ] (ص . ) افسونگر، جادوگر.
لغت نامه دهخدا
سحار. [ س َح ْ حا ] ( ع ص ) ساحر. ( اقرب الموارد ). سحر کننده. ( آنندراج ). جادو. ج ، سحارون. ( مهذب الاسماء ). افسونگر. جادوگر. شعبده باز. ( ناظم الاطباء ) : یأتوک بکل سحار علیم. ( قرآن 37/26 ).
بچشمش اندر گفتی کشیده بودستی
بسحر سرمه خوبی و نیکویی سحار.
که ببیند بچشم سحارت.
سحار. [ س ِ ] ( ع اِ ) تره ای است که شتر را فربهی آرد. ( منتهی الارب ).تره ای است که مواشی را فربه کند. ( اقرب الموارد ).
بچشمش اندر گفتی کشیده بودستی
بسحر سرمه خوبی و نیکویی سحار.
فرخی.
چشم سعدی بخواب بیند خواب که ببیند بچشم سحارت.
سعدی.
|| مجازاً، شیوا. نغز. که خواننده و شنونده را شیفته سازد: کلک سحار؛ قلم سحار. بیان سحار؛ گفتار شگفت انگیز.سحار. [ س ِ ] ( ع اِ ) تره ای است که شتر را فربهی آرد. ( منتهی الارب ).تره ای است که مواشی را فربه کند. ( اقرب الموارد ).
سحار. [ س َح ْ حا ] (ع ص ) ساحر. (اقرب الموارد). سحر کننده . (آنندراج ). جادو. ج ، سحارون . (مهذب الاسماء). افسونگر. جادوگر. شعبده باز. (ناظم الاطباء) : یأتوک بکل سحار علیم . (قرآن 37/26).
بچشمش اندر گفتی کشیده بودستی
بسحر سرمه ٔ خوبی و نیکویی سحار.
چشم سعدی بخواب بیند خواب
که ببیند بچشم سحارت .
|| مجازاً، شیوا. نغز. که خواننده و شنونده را شیفته سازد: کلک سحار؛ قلم سحار. بیان سحار؛ گفتار شگفت انگیز.
بچشمش اندر گفتی کشیده بودستی
بسحر سرمه ٔ خوبی و نیکویی سحار.
فرخی .
چشم سعدی بخواب بیند خواب
که ببیند بچشم سحارت .
سعدی .
|| مجازاً، شیوا. نغز. که خواننده و شنونده را شیفته سازد: کلک سحار؛ قلم سحار. بیان سحار؛ گفتار شگفت انگیز.
سحار. [ س ِ ] (ع اِ) تره ای است که شتر را فربهی آرد. (منتهی الارب ).تره ای است که مواشی را فربه کند. (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۱. سحرکننده، جادوگر، افسونگر.
۲. [مجاز] دارای زیبایی شگفت انگیز.
۲. [مجاز] دارای زیبایی شگفت انگیز.
دانشنامه اسلامی
کلمات دیگر: