کلمه جو
صفحه اصلی

رقیمه


مترادف رقیمه : خط، دستخط، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته

مترادف و متضاد

خط، دستخط، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته


فرهنگ فارسی

نوشته، نامه، زن پاکدامن وپارسا
( اسم ) ۱ - نوشته نبشته . ۲ - مراسله مرقومه جمع رقیمجات . یا رقیمه اول ۱ - عرش . ۲ - حرف الف .

فرهنگ معین

(رَ مِ ) [ ازع . ] (اِ. ) ۱ - نوشته . ۲ - مراسله .

لغت نامه دهخدا

( رقیمة ) رقیمة. [ رَ م َ ] ( ع ص ، اِ ) رقیمه. زن عاقله باعفت و پارسا. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زن خردمند و پارسا. ( از اقرب الموارد ). || صحیفه نوشته شده. ( ناظم الاطباء ).
رقیمه. [ رَ م َ / م ِ ] ( ع اِ ) رقیمة. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه. ( ناظم الاطباء ). مراسله. مرقومه. ج غیر فصیح ، رقیمجات. ( فرهنگ فارسی معین ). نوشته. مکتوب. نامه. مرقومه. در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه ، که اصطلاحاً نامه کوچک به بزرگ را گویند.و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامه خود را عریضه و نامه وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمه گرامی که در پاسخ عریضه بنده نگارش یافته بود رسید. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به مرقومه شود.
- رقیمه اول ؛ عرش. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). کنایه از عرش. ( لغت محلی شوشتر ) ( آنندراج ) ( برهان ).
- || اولین حرف هجا که الف باشد. ( ناظم الاطباء ). کنایه از الف. ( لغت محلی شوشتر ) ( از آنندراج ) ( برهان ).
|| نبشته. ( فرهنگ فارسی معین ). || رقم. رجوع به رقم شود. || علامت. ( ناظم الاطباء ).

رقیمه . [ رَ م َ / م ِ ] (ع اِ) رقیمة. نامه و رقعه و مکتوب و نبشته و تعلیقه . (ناظم الاطباء). مراسله . مرقومه . ج غیر فصیح ، رقیمجات . (فرهنگ فارسی معین ). نوشته . مکتوب . نامه . مرقومه . در مکاتبات فارسی معمولاً رقیمه و مرقومه را به نامه ای اطلاق کنند که از طرف بزرگی به کوچکی نوشته شود. مقابل عریضه ، که اصطلاحاً نامه ٔ کوچک به بزرگ را گویند.و نیز نامه نگار برای ادای احترام به طرف مقابل نامه ٔ خود را عریضه و نامه ٔ وی را رقیمه یا مرقومه نامد:رقیمه ٔ گرامی که در پاسخ عریضه ٔ بنده نگارش یافته بود رسید. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مرقومه شود.
- رقیمه ٔ اول ؛ عرش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از عرش . (لغت محلی شوشتر) (آنندراج ) (برهان ).
- || اولین حرف هجا که الف باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از الف . (لغت محلی شوشتر) (از آنندراج ) (برهان ).
|| نبشته . (فرهنگ فارسی معین ). || رقم . رجوع به رقم شود. || علامت . (ناظم الاطباء).


رقیمة. [ رَ م َ ] (ع ص ، اِ) رقیمه . زن عاقله ٔ باعفت و پارسا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن خردمند و پارسا. (از اقرب الموارد). || صحیفه ٔ نوشته شده . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

نامه، نوشته.


کلمات دیگر: